در این نشست به سراغ اولین داستان حامد اشتری، یعنی «قربانی طهران» رفتیم. کتابی که نشر معارف آن را در مجموعه فیروزه ای خود به چاپ رسانده و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق – این روزها کتاب های زیادی چاپ می شود. در این سال ها اگر چه مشکلات صنعت نشر، خصوصا تهیه کاغذ روز به روز بیشتر شده اما آنطور که پیداست، ناشران و نویسندگان از نان شبشان هم می زنند و کتاب چاپ می کنند!

از سوی دیگر بسیاری از سازمان ها، نهادها و تشکل های عمومی و خصوصی هم که پیش از این دستی بر آتش نقد کتاب داشتند؛ فتیله هایشان را پایین کشیده اند. تعدادی از دوستان منتقد را می شناسیم که در این چند سال به جمع ناشران و نویسندگان پیوسته اند و همین پیوستن، قلم و زبانشان را برای نقد کوتاه کرده است!

وقتی نقد تند و تیز اما منصفانه در کار نباشد، زنگ خطر برای ادبیات کشور به صدا در می آید. «مشرق» در سری نشست های «پَرژَنِ دُژَن» می خواهد صدای این زنگ را عقب بیاندازد. (پَرژَن؛ معادل پارسیِ «نقد» است و دُژن، کوچه ای است که جلساتمان را در انتهای آن برگزار می کنیم.) خوشحالیم در این سال ها به مخاطبانمان ثابت شده «مشرق» در زمینه هنر و ادبیات با کسی شوخی ندارد و بی توجه به هر زمینه ای غیر از فرهنگ، خوبی ها را می گوید و کاستی ها را گوشزد می کند.

در دور اول این نشست ها، ۱۰ کتاب مطرح و مهم در حوزه داستان و روایت را نقد خواهیم کرد. ترکیب منتقدان این نشست ها ممکن است یکسان نباشد اما مطمئن باشید از منتقدانی استفاده می کنیم که ضمن استقلال فکری، به لایه های زیرین کتاب ها نفوذ کنند و حرف هایی بزنند که هم خواندنی باشد و هم کاربردی.

همین ابتدا، از صبر و تحمل ناشران و نویسندگان عزیز بابت برخی تیزی ها که با نگاهی حرفه ای و خیرخواهانه به صورت آثار کشیده می شود، تشکر می کنیم و تأکید داریم؛ هدف ما و شما، کمک به پیشرفت کلمات و کتاب ها در بستر ادبیات است. مخاطبان هم با همراهی سه ضلع از مثلث «ناشر – نویسنده – رسانه» می توانند راه درست را در انتخاب کتاب های خوب، پیدا کنند.

در نشست اول، با محسن باقری اصل و مسعود آذرباد که ضمن انس با ادبیات، نگاه عمیقی به جملات دارند درباره اولین جلد از رمان چندجلدی «ایران شهر» نوشته محمدحسن شهسواری صحبت کردیم.

و در این نشست به سراغ اولین داستان حامد اشتری، یعنی «قربانی طهران» رفتیم. کتابی که نشر معارف آن را در مجموعه فیروزه ای خود به چاپ رسانده و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است. در این نشست، از حضور مسعود آذرباد به خاطر مسافرتی که برایش پیش آمد محروم بودیم و کارمان را با حضور محسن باقری اصل پیش گرفتیم.

نشست سوم را هم احتمالا برای بررسی کتاب «اوسنه گوهرشاد»، نوشته سعید تشکری از به‌نشر برگزار کنیم. تا خدا چه بخواهد… / میثم رشیدی مهرآبادی

**: داستان قربانی طهران نوشته آقای حامد اشتری با موضوع تاریخ معاصر در فضای اواخر قاجار می‌گذرد، با یک لوکیشن در داخل کشور و یک لوکیشن در پاریس. آقا محسن بفرمایید…

محسن باقری‌اصل: خب. سؤال من این است که چرا قربانی طهران؟ به نظرت چرا اسم کتاب را گذاشته «قربانی طهران»؟ حالا دیگر با توجه به اینکه من و شما می‌دانیم داستان کتاب چه است؛ این قربانی طهران دارد چطور انتخاب می‌شود؟

**: به نظرم شخصیت اصلی داستان در طهران قربانی می‌شود، ضمن اینکه خود طهران با «ط» دسته‌دار در روی جلد، فارغ از آن تپانچه‌ای که هست، و نقشه طهران قدیم که روی جلد کلیشه شده، تا حدود زیادی نسبت خواننده را به داستانی که در ادامه می‌خواند مشخص می‌کند؛ یعنی انتخاب اسم به اضافه نحوه نگارش آن، مخاطب را داخل فضا می‌آورد. به نظر من انتخاب خوبی است. تو ایرادی می‌بینی؟

باقری‌اصل: به نظرم با توجه به داستانی که داخل کتاب داریم، طرح جلد و آن چیزی که روی جلد هست، خیلی، هم تیپیکال است، و هم علیه داستان. علیه داستانِ متوسط به بالایی که مخاطب را درگیر خود می‌کند. (درگیر داستان و شکل داستانگویی اشتری و نه البته محتوایِ تاریخی داستان.) داستانِ آن هاشم، آن آدمی که از قم به تهران می‌آید، آن آدمی که می‌خواهد یک ترور یا چیزی مثل کار جهادی را انجام دهد، حالا شما می‌بینید یک تپانچه‌ی تیپیکال روی جلد است که خیلی هم عکس شیکی از آن گرفته شده، و در کنارش یک  نارنج…

**: یک عکس Full HD

باقری‌اصل:  دقیقا. شیک اما تیپیک. عکس با کیفیت خوب، و شمالِ غربش قربانی طهران، با خط نستعلیق، و اینها … نمی‌دانم کتاب را چقدر عامدانه، اینطور کرده‌اند، با آن نقطه‌گذاری‌های تاریخی اینطور نوجوانانه! بااین طرح جلد. با این داستانی که داخل کتاب است، کتاب می‌توانست و شایسته بود طرح جلد مدرن‌تری داشته باشد. این طرح جلد یک چیز دیگر است؛ اساسا باگ و فانتزی نویسنده است که در ادامه می‌گویم.

**: منظورت این است که در لایه‌های پنهانی‌تری باید می‌گفت و زود خودش را لو نمی‌داد؟

باقری‌اصل: بله. زود خودش را لو نمی‌داد. نیاز به لو دادن نبود. البته در واقع هم انگار دارد خودش را لو نمی‌دهد. در آن نقطه نون طهران یک کلک کوچکی دارد و اصلاً نمی‌دانیم که … حالا باید برویم داخل داستان و ببینیم که اصلاً آن شلیک … حداقل نصفِ طرح روی جلد باگ نویسنده است. باگ داستان‌نویسی‌اش که به نظرم باید هرچه زودتر ازش خلاص شود.

**: البته می‌دانید که طراح روی جلد آقای خسرو اشتری برادر نویسنده است، در حقیقت آن قدری که من خبر دارم، نویسنده کاملاً‌ با ایده و اجرای طرح همراه و راضی بوده.

باقری‌اصل: آهان. حداقل نارنج‌ها نشان می‌دهد که راضی بوده. و حالا تضاد بین این نارنج و تپانچه یک مقدار ماجرا را سانتیمانتال می‌کند. خب، انتخابَت کدام است؟ تپانچه یا نارنج؟ نمی‌دانم! برویم داخل کتاب ببینیم چطور است؟ من به نظرم طرح جلد … حالا نارنج نظر نویسنده بوده ولی تپانچه را اساسا نمی‌شود گفت آری یا خیر! شاید جایی که می‌خواستند منتشر کنند، مخاطبانی که مدنظرشان بوده، نظر آنها را برانگیزاند که حتماً نظرشان این باشد. کتاب، با یک طرحِ جلد ساده و بدون عکس و نه با این نحو نوشتن «قربانی طهران»، بر اساس آن داستانِ داخلش، می‌توانست جذاب‌تر باشد. باری، داستان جذاب‌تر از طرح جلد است؛ و این باگ است.

**: نکته‌ای که وجود دارد این است که یک حرکتی، یا یک پویشی اتفاق افتاده که سعی دارد نیاز مخاطب به داستان‌های عامه‌پسند را، نه به معنای منفی بلکه به معنای مثبت آن، برطرف کند. داستان‌هایی که طیف وسیع‌تری از طیف مردم جذبش می‌شوند، داستان‌هایی که یک قصه‌ای دارد، داستان های قصه‌گویی که سخت‌خوانی ندارند، داستان‌هایی که نیازی به پیشینه اطلاعات تاریخی آنچنانی ندارند و با هر سطح اطلاعات‌ می‌شود آن‌ها را خواند و عموماً هم قصه‌گو هستند. یک سری از ناشران با انتشار چنین داستان‌هایی سعی دارند بخشی از مخاطبین را جذب کنند، که تابحال یا خوراک نداشته اند یا به سمت داستان‌های عامه‌پسند غیرمفید می‌رفتند. به هر حال خواننده با خواندن قربانی طهران با یک داستان سرپا مواجه است و در یک مقطعی می‌تواند با تاریخ معاصر آشنا شود یا اینکه تحریک شود برای اینکه برود و بیشتر در موردش بخواند. زنده بودن طرح روی جلد و میل کردن طرح جلد به سمت طرح نوجوانانه هم شاید به همین دلیل است. چون به هر حال از هفده هیجده سالگی است که جذب این نوع کتاب‌ها می‌شوند، مخصوصاً‌ مایه‌های عشقی که حتماً باید در کار باشد و طیف مخاطب‌هایشان حتی تا ۳۰ و ۳۱  و ۳۲  سال هم گسترده شود.

باقری‌اصل: آن چیزی که درباره عامه‌پسندی گفتی، که نویسنده هم حواسش به آن بوده، کاملا درست است. اصلاً‌ من نمی‌فهمم داستانی که عامه نخوانَدَش چه فایده‌ای دارد؟ و یا حتی بدتر از آن، داستان‌نویس تلاش خود را روی این نگذارد که تعداد زیادی از آدم‌ها کتابش را بخوانند! این عدم جدیِ تلاش، داستان را در صحنه محکوم به شکست می‌کند.

**: این خودش یک بحث مفصلی دارد، اما بعضی‌ها اصرار دارند که یک طیف خاصی، یک گروه خاصی خواننده آثارشان باشند؛ و فقط آنها داستان را بفهمند. حالا این اصرار معقول هست یا نیست جای خود، ولی به هر حال بعضی وقتها هم تلاش نویسنده برای اینکه مخاطب بیشتری داشته باشد، سطح داستان را تنزل می‌دهد…

باقری‌اصل: خب.این کاری‌ست که حامد اشتری نکرده. حواسش بوده. حین و در اصل، قبلِ نوشتن، به هر دوتایش داشته نگاه می‌کرده. هم امرِ نوشتن و هم مخاطب. کتاب را که می‌خواندم برایم سؤال پیش آمد، با توجه به اینکه گفته بودید کتابِ اولش است… گفتم چطور می‌شود این کتاب اول یک نویسنده باشد؟ آیا نویسنده نوپاست؟ نشست قبلی در نقد «ایران‌شهر» شهسواری، یک نیمچه بحثی هم درباره کتاب‌اولی‌ها کردیم. قربانی را که می‌خواندم گفتم یک کتاب اولی در چه حال و هوایی کتابش را می‌نویسد؟ وقتی «قربانی طهران» حامد اشتری را می‌خوانید متوجه می‌شوید درست است که اولین کتاب داستانی‌اش را نوشته و منتشر کرده؛ ولی خیلی هم کتاب اولی محسوب نمی‌شود. آن خام‌دستی‌هایی که البته در هر کتابِ اولی کاملا نرمال است اینجا نیست. میزانسن کتاب- و نه داستان- نشان می‌دهد که نویسنده‌اش انگار مدت زیادی در زندگی‌اش «کارِ گِل ادبی» کرده. یعنی عطش  نداشته که من بیایم و کتاب اولم را بنویسم و تو ذهن خودم فکر کنم و بگویم که بهترین کتاب را نوشتم. میزانسن کتاب برمَلاء می‌کند که این آدم معلوم است که قبل از انتشار اولین کتاب محدود هم که بوده، یک زندگی کوچولوی ادبی برای خودش داشته، حتما توی آن زندگی‌اش نمونه‌خوانی کرده، حتما روی کتاب‌های دیگران کامنت‌گذاری کرده، نظرِ درست یا غلط داده، ویراستاری کرده، و در این حین قوت و ضعف‌های متن‌ها و کتابهای دیگر و دیگران را شب و روز دیده، بدبودن‌ها و بدنوشتن‌ها را دیده، و آگاهانه رسیده به یک جایی که آدم خودش دیگر نمی‌تواند بد بنویسید. می‌تواند آن صحنه را ننویسد، اما اگر هم بخواهد دیگر نمی‌تواند آن را بد بنویسد. چرا؟ چون دیگر دیده‌است. ویراستار دیده‌بان است. یعنی آن تجربه به شما کمک می‌کند که اگر تیغ روی گلویتان بگذارند حاضر نمی‌شوید آن تشبیه یا آن تعبیر تیپیکال و سست و تارعنکبوتی را بنویسید. لاجرم نمی‌نویسید. حتما حامد اشتری «کارِ گلِ ادبی» کرده است. علاوه بر بیرونِ لانگ‌شات، در کِلوز، سطور کتابش دارد این را نشان می‌دهد.

**: دو تا وجه درباره حامد اشتری است، یکی اینکه در یکی از انتشارات‌هایی که اساساً کارویژه‌اش تولید داستان‌های قصه‌گو وعامه پسند (البته با محتواهای فاخر و به قول معروف استاندارد و سالم برای مخاطب) است، به عنوان تأییدکننده محتوا و به عنوان کارشناس مشغول و فعال بوده است، و به قول تو سعی کرده است ایرادات داستان‌های دیگر را هم مرتکب نشود؛ وجه دوم که بیشتر به این موضوع کمک می‌کند این است که آموزش داستان‌نویسی می‌دهد. به نظر من کسانی که آموزش داستان‌نویسی می‌دهند- که البته نقض آن را هم دیده‌ایم- سعی می‌کنند یک جوری بنویسند که نسبت به تک تک جملات‌شان بعدها بتوانند، حداقل به شاگردان‌شان پاسخگو باشند. که «استاد اگر فلان نکته را به ما گفته‌اید پس چرا اینجا اینطوری است؟» البته این برای اساتیدی است که شأنی برای پاسخگویی خود قائل باشند وگرنه بعضی‌ها آنقدر اسم در کرده‌اند که در پاسخ به چنین سؤالاتی به شاگردان‌شان می‌گویند شما از این موضوع چیزی نمی‌فهمید و بهتر است صحبت نکنید! در حالی که می‌بینید ایرادات در کارها خیلی هم گُل‌درشت است. اما حامد اشتری چون جوان است و شاگردان جوان و پویایی هم دارد سعی کرده نسبت به جمله‌جمله‌ی کارش دقیق باشد و این دقت را هم قشنگ می‌شود دید؛ چه در ویرایش چه در نوشته‌اش.

باقری‌اصل: آموزش داستان‌نویسی‌اش برایم اهمیتی ندارد و ملاک نیست. وجه اولی که گفتی مهم است و بیشتر به کار بچه‌هایی می‌آید که می‌خواهند کتابِ اول‌شان را بنویسند یا ابتدای راه هستند. آن «کارِ گِل ادبی» را انجام دادن، خیلی چیز خوبی است. یعنی اگر مثلا دوست داستان‌نویس یا نویسنده‌ای دارد بگوید آقا! خانم! بده من نوشته ات را ببینم، بده من نظر بدهم، بدهید یک بخشی از کارتان را من انجام بدهم. یعنی اگر در کارگاه داستان‌نویسی است در کنارش در جاهای دیگر کار کند، روزنامه‌نگاری کند، در هر سطحی، حتی اگر قرار است بیگاری کند، نوپرابلم (مسئله ای نیست!)، اساسا بیگاری کند، بیگاری خیلی بهتر از بیکاری است، حتی اگر مطلقاً به او پول ندهند، اجازه بدهد دستانش در صحنه کارِ گل ادبی به کار بیفتند.

**: هیچ‌چیز جای کار کردن را نمی‌گیرد. در مورد حامد اشتری، عطش آن که سریع اثرش را منتشر کند غلبه نکرده…

باقری‌اصل: نگاه کن، پایان کتاب نوشته تابستان ۹۵. حالا باز نمی‌دانم از تابستان سال ۹۵ تا زمانی که داستانش منتشر کرده یعنی امسال، در این کمتر از سه‌سال …

**: البته احتمالا این تاریخ، تاریخ آخرین ویرایش باشد.

باقری‌اصل: من فکر می‌کنم ۹۵ تاریخ آخرین ویرایش نباشد. چون هنوز وقت داشته است، تا الان که کتاب در سال ۹۸  منتشر شود. نگاه کن، کسی که کار ویراستاری انجام می‌دهد اگر کتابش دست خودش باشد، و فاصله بیفتد بین انتشار کتابش، من فکر می‌کنم تا ابدالدهر فایل را ویرایش می‌کند، هر چه روزها و ماه‌ها می‌گذرند، آن آدمِ نویسنده هم جلوتر می‌رود، و اگر در زندگی تصمیم قطعی نگرفته باشد که خنگ باشد، طبیعی است که چیز یاد می‌گیرد، جهان را می‌بیند، خاک را می‌بیند و رویش راه می‌رود، آب را می‌نوشد، هوا را … مثلا الان این آخرین ورسیون (نمونه) کتاب آن نویسنده نامعلوم است، آن فایل مگر تا چند ماه می‌تواند نویسنده را قانع کند که دست نخورد؟ زندگی جریان دارد، او می‌رود چیزهای جدید می‌بیند، چیزهای جدید می‌خواند، فرم‌های جدید، و احیانا متفاوت و حتی متضادی از جهان پیرامونش را می‌بیند و درک می‌کند، آدم‌ها و رفتارهای جدیدی را می‌بیند، در جامعه تجربه‌های دیگری را به دست می‌آورد. و ویراستاری‌های جدید از راه می‌رسند. و به نظر من این خیلی خوب است. من فکر می‌کنم آن تاریخ، پایان نگارش قبلی‌اش است، شاید هم اینطور نباشد و فایل کتاب را بسته و تحویل داده؛ اما نه، این شاید روی هواست، و بعید است.

**: در پیشنهادهایی که برای نقد کتاب این جلسه دادی، چند کار کتاب اولی دیگر هم بود، و البته یکی از آنها بنا به اسم نویسنده‌اش و چیزهای دیگر شاخص‌تر بود، حالا اسم نمی‌بریم، اما در نهایت به آن نرسیدیم، چرا؟ بخاطر آنکه شک داشتیم؛ شک داشتیم نویسنده‌اش در این مسیر که مسیر ادبیات باشد باقی بماند. با این که به نظرم کتاب خوبی است و ممکن بود تو هم کاملا طرفدارانه و مثبت درباره‌اش صحبت کنی. اما در مجموع به این نتیجه رسیدیم که فعلاً سراغ این کتاب نرویم. ولی باز کتاب حامد اشتری که کتاب اولی بود را به راحتی قبول کردیم و تقریباً هیچکسی مخالف قطعی این انتخاب نبود؛ چرا؟ نکته‌اش همین‌جاست؛ بخاطر اینکه می‌دانستیم حامد اشتری در این عرصه می‌ماند، یعنی حامد اشتری بخاطر همین کار گِلی که تو اشاره کردی، حالا حالاها از این عرصه بیرون نمی‌رود؛ نه اینکه لزوماً داستان بنویسد؛ ممکن است برود سراغ روایت؛ نه اینکه یک روز داستان بهتری بنویسد ؛ممکن است داستان بعدی‌اش ضعیف باشد، اما اصل این است که می‌دانیم از این دایره خارج نمی‌شود و در این دایره داستان یا روایت‌های مستند داستان‌گونه باقی می‌ماند.

باقری‌اصل: آن لحظه‌ای که می‌خواستیم این کتاب را انتخاب کنیم، کم‌وبیش تردیدهایی داشتم. گفتم داستان در قم است پس باید در این شهر زیست داشته باشد. فضای پاریس را چه‌کار می‌خواهد بکند؟ حامد اشتری در پاریس چه می‌خواهد بگوید؟ یعنی آن لحظه هم هنوز تردید داشتم و دوست نداشتم بیاییم درباره یک کتابِ اولی صحبت کنیم و کتاب در گفته هایمان زمین بخورد.

**: حالا از بخش‌های پاریس‌اش راضی بودی؟

محسن باقری: ناراضی کننده نیست واقعاً.

**: حس کردی که زیست نداشته است؟

باقری‌اصل: این جوری نیست که نویسنده فقط باید می‌رفت پاریس و پاریس را می‌دید و آنجا چرخ می زد. کما اینکه خیلی‌ها هم رفته‌اند و هیچ در پوچ. بیاییم از اینجا شروع کنیم. از ساختمان داستان. از استراکچر. مهم‌ترین وجه کتاب نثر آن است؛ انتخاب کلمه‌ها، فیزیک کلمه‌ها…

 

**: و ترکیب‌بندی جمله‌ها…

باقری‌اصل: مرسی. ابتدا بتن‌ریزی و آرماتوربندی، سپس کمپوزیسیون (ترکیب‌بندی). یعنی ابتدا فقط فیزیک را نگاه کن، به ساختمانِ فقط فیزیکی نگاه کن. کتاب، نثر داستانی دارد، اولین خاصیتِ نثرش این است که اذیت نمی‌کند.

**: برعکس بعضی از کارهای تاریخی که سعی دارند بیش از حد یادآوری کنند که در تاریخ هستی، یعنی برای اینکه مخاطب را ببرند در سال‌های قدیم و در دل تاریخ، آنقدر زیاده‌روی می‌کنند که خواننده در دست‌انداز می‌اُفتد.

باقری‌اصل: نثر قربانی طهران بلامانع است. و حالا این نثر، داستانی برای گفتن دارد، یعنی در اصل، داستان است که نثر درست می‌کند. به قول تنظیم‌کننده‌های موسیقی؛ تنظیم تمیز. نثر تمیز. نثر ناکثیف. اساسا در کتاب یک داستانی وجود دارد. این نیست که با کلمات بازی کند، Play word  نیست. نمی‌آید بخاطر داستان نداشتن، به کلمه‌ها گیر بدهد و باهاشان ور برود و لاس بزند. بعد سه صفحه بخوانی و متحیر بگویی کل این‌ها و این تعداد کلمه، لغت، جمله و پاراگراف را می‌شد در دو تا جمله گفت و در اصل نوشت، اصلاً موضوعی نبود که این همه وقت و صفحه تَلَفش شود.

**: تا جایی که توانسته از زیاده‌گویی فرار کرده است.

باقری‌اصل: فقط این نیست که کم دارد می‌گوید، اندازه می‌گوید، دهانش سایز دارد.

**: برای ما ویژگی ویراستاری‌اش مهم است؛ یعنی ویرایش داستانش تا جایی که توانسته است. این خودش یک قدرت خوبی است که آدم هر چیزی که نوشته را ببیند چگونه می‌شود کوتاه‌تر کرد.

باقری‌اصل: بعضی‌ها ذهنشان قبل از چشم ها و دستاهاشان ویراستار است. ویراستار شده است. به نظرم ابتدا آمده به یک داستان رسیده، داستان را فهمیده، که اول و آخرش کجاست، وسطش کجاست، فهمیده است که مثلا کتاب ۱۸۸ صفحه‌ای در صفحه هفتاد و یک – هفتاد ‌و دو، دو تا داستان موازی‌اش بهم می رسند و برای این هم تمهید داشته است که داستان کجای کتاب در چندچندم کتاب به هم می‌رسند و از آنجا به بعد چطوری بتواند آن را پیش ببرد یعنی از لحاظ مکانیکی هم آن را فهمیده.

**: یعنی یک طرح و پیرنگ مشخص شده هم داشته است.

باقری‌اصل: حتماً در ذهنش اول اتفاق افتاده. ویراستاری کرده، بعد آمده آن را پیاده کرده. نیامده شروع کند تا به آن برسد. رمان را چک کن، تعداد کلماتش برای جمله‌هایی که دارد انتخاب می‌کند در هر موقعیتی، مشخص است و اندازه، حس چطور؟ با توجه به اینکه کلمه و جمله قرار است حس بدهد به مخاطب، آن را نوشته است. یعنی ملاک بیرونی دیگری نداشته است که اینجا باید یک صفحه باشد و آنجا دو جمله. این‌ها چیزهایی‌ست که زیر است و مخاطب را در سطح اذیت نمی‌کند. مخاطب می‌فهمد که با یک تقلب رو به رو نیست. می‌فهمد که یک داستانی هست. واقعاً یک داستانی وجود دارد. یک داستانی لای این شیرازه است. چیزی که در ادبیات داستانی کم می‌بینیم، انگار ادبیاتِ غیرداستانی است. بابا یک قصه‌ای بگو، یک چیزی بگو. این، آن بخشی است که شما گفتی نویسنده به مخاطب حواسش هست. از طرفی هم خودش را نفروخته است. اگر عامه‌پسندیِ صرف بود، دیگر امر نوشتن برای اشتری نمی‌توانست مهم باشد. می‌گفت که من یک قصه‌ای دارم، این قصه را می‌گویم، حالا به هر نحو. یعنی فهمیده که باید توی مدیومِ نوشتن باشد. قربانی طهران، هم نثرش پیش می‌رود و هم پیش‌برنده است. یعنی هم دست مخاطب را می‌گیرد و هم نثر، مستقل از ما جلو می‌رود. نکته خیلی مهم، دیالوگ‌ها اندازه و مال دهان شخصیت‌هاست. یک جایی «سردار اسعد» وقتی در فرانسه دیالوگ می‌گوید، یک جایی معشوقه‌اش تِرز- که البته برای اولین‌بار در داستان باید اِعراب‌گذاری‌اش می‌کرد- یک دیالوگی را می‌گوید و یک جایی هاشم و یک جایی آن پیرمرد دربان که اول کاری  هاشم می‌خواهد آن حجره را بگیرد، و چقدر خوب است دو خطی که در مورد آن پیرمرد قدکوتاهِ ریش‌توپی نوشته، و قشنگ متوجه می‌شوید که این پیرمرد سیر تحول طلبه‌ها از صفرکیلومتر تا صدکیلومتر را می‌داند. اصلاً‌ ابا دارم آن دوتا جمله‌ را بکار ببرم، مخاطب برود خودش آن لذت را ببرد. اگر جمله بد بود حتماً‌ آن را می‌گفتم. اسپویل (لودادن داستان) در یک اثرِ بد، اصلا از اوجبِ واجبات است. حالا چندتا از خوب‌ها را هم می‌گوییم. دیالوگ‌ها مال دهان شخصیت‌هاست. داستان پر از ریزه‌کاری‌ها و جزییاتی است که این ریزه‌کاری‌ها و این جزییات یک کل را می‌سازند. وقتی یک مکان از لحاظ فیزیکی ساخته می‌شود و شخصیت داخلش قرار می‌گیرد، فضا هم ساخته می‌شود. آدم را می‌سازد و داستان را باورپذیر می‌کند. در فصل اول که مبدأ است نقطه داستان را می‌گذارد، نقطه‌ در همان فصل  می‌شود خط، خط داستان، در همان فصل آن شخصیت ساخته می‌شود و مخاطب در کمتر از ۱۱ صفحه وارد داستان می‌شود و پیش به سوی داستان…

**: همین کوتاهی فصل‌ها به نظرم یکی از ویژگی‌های آن است و باز هم تأکید می‌کنیم روی این که نوشتن داستان تاریخی سهل ممتنع است. هم به خاطر اینکه اطلاعات مخاطب کم است، دست نویسنده باز است که داستان‌سرایی کند و چیزهایی را بگوید که ممکن است وجود نداشته باشد، هم سختی‌هایی دارد از این باب که لحن و ویژگی‌های آن دوره را به خوبی دربیاورد. در عین حال اثر تاریخی برای انتخاب اول یک نویسنده انتخاب سخت و پرخطری است، که اشتری از عهده آن برآمده است.

باقری‌اصل: نه دقیقاً. فعلا داریم به وجه نوشتاری «قربانی طهران» نگاه می‌کنم. اگر اشتری نوشتن بلد باشد، می‌رویم سراغ موضوعی که نوشته. به نظرم هوشمندی کلمه درستی نیست، قربانی طهران یک وضعیتی است که خیلی هم تاریخ نمی‌گوید. خیلی هم وارد ماجرای تاریخی نمی‌شود، یک نقطه‌گذاری‌هایی می‌کند؛ می‌رود یک سردار اسعد را در فرانسه می‌بینید و نشان می‌دهد که اصلا چرا سردار اسعد رفته به پاریس؟ نشان می‌دهد که چرا آنجا هست، چرا آنجا مانده و چرا دوست ندارد بیاید. یک «هاشم»ی را از قم برمی‌دارد می‌آورد تهران و دلایل داستانی‌اش را می‌گوید، یک شیخی که نمی‌دانم در آن داستان هست، اینها را به عنوان نقطه‌گذاری استفاده می کند. من خیلی به روایتی که از تاریخ می‌کند نمی‌توانم اعتماد کنم، چون آن ماجرای تاریخی خیلی خفن‌تر از این حرفهاست. بخاطر همین است که می‌گویم یک جورهایی هوشمندانه ماجرا را نوجوانانه کرده. از روی طرح جلد کتاب که حالا می‌دانسته یا نمی‌دانسته! بگیر، تا اینکه نیامده داستان را توپر کند. داستان خیلی جاهایش نازک است. من به نظرم آمده یک الهامی گرفته از آن موقعیت و زده و رفته. یعنی خیلی خطرناک می‌تواند باشد اگر مثلاً‌ بگوییم این کتاب قابل ارجاع تاریخی باشد یا بشود. چون اصلاً‌ این ماجراها و این خبرها نیست. چون در کتاب شما بهرحال نمی‌فهمی که تو موافق مشروطه ‌هستی یا ضد مشروطه؟ و مشروطه مهم‌ترین اتفاق تاریخ صد و اندی ساله ماست. اشتری در قربانی دهانش را فهمیده که چقدر باز کند. دهانش دهانِ تاریخ نیست، دهانِ داستان است.

**: ضمن اینکه همین ابهام به جلب مخاطب کمک می کند، یعنی هم آنهایی که مخالف مشروطه هستند و هم آنهایی که موافقند، می توانند از این منظر نگاه کنندکه حق با چه کسی بوده است. می‌گذارد جزییات آن را خودت کشف کنی.

باقری‌اصل: بله. به مخاطب تحرک می‌دهد تا برود ببیند ماجرا از چه قرار است. فقط همین قدر. وضعیت اتفاقا همان دوغ و دوشابی است که در داستان آمده. مثلاً همان جایی که شیخ فضل‌الله نوری می‌گوید دوغ و دوشاب قاطی شده و حق و باطل در هم آمیخته است. قربانی طهران خیلی هم طرف خاصی نمی‌ایستد. اصلا اسمش به همین خاطر است، هاشم اساسا نفله‌ی تهران است. بازی بازی بزرگان است، دست نزن، سیاسته. تو برو دنبال همان مائده‌پائده‌ات. و این حرفها. پولتیک جای بِچه‌مِچه نیست. جالب اینکه نویسنده و مایی که می‌خوانیم، نسبت به همه شخصیت‌های داستان سمپاتی داریم. خیلی جالب است؛ هم نسبت به سردار اسعد که آن طرف است، هم نسبت به هاشم که اینطرف است، حتی نسبت به صابر و حتا یک جاهایی نسبت به آن قلچماق‌ها. آنها را نویسنده به جوری می‌نویسد که اینجور می‌شود. و البته هاشم را می‌کنند توی گونی … بامزه است. و گونی هم چیز قشنگ و جالبی بود که آورد. واقعا آخِرش یکی این گونی را آورد. و آدمی که از داخل گونی از آن پی.اُ.‌وی دارد بیرون را نگاه می‌کند چقدر جالب است. اگر قرار است یک جایی یک زبان‌بازی هم بکند در سطح زیرین اینطوری است؛آدمی که می‌نشیند روی هاشم که داخل گونی هست، هم چاق است و هم قلچماق، به جای اینکه بگوید چاق است می‌گوید قلچماق. مشروطه‌بازی را هم ضمیمه کن. می‌شوداستفاده کرد قلچماق هم چماق هست و هم قلم هست در آن و این بازی‌ها البته خیلی محدود است و اینجا هم یک نیمچه تفننی هم شده، حالا آگاهانه یا ناآگاهانه.

دیگر اینکه ضعیف‌ترین آدم داستان همین هاشم- شخصیت اصلی داستان- است که به نظرم بی‌شخصیت‌ترین آدم داستان است. اصلا ربطی به نماد و این مزخرفات هم ندارد. لایه‌های پنهان او کم است و با شک و تردید جلو می‌رود. یک کار دیگری هم حامد اشتری می‌کند، نمی‌دانم واقعا خودش چقدر زیست طلبگی داشته و دارد ولی طلبه داستانش را خیلی این دنیایی می‌فهمد. زمانی که هاشم با مائده مواجه می‌شود، یک زمانی که مائده در آن صحنه داستان می‌خواهد از اتاق خارج شود، هاشم با اندازه دری که داخل و یا خارج می‌شود، اندازه‌گیری می‌کند که قد این آدم چقدر است یعنی اگر می‌خواهد انتخاب این‌دنیایی کند و برود زن بگیرد، قشنگ همه چیز را ورانداز می‌کند. محاسبه‌گر است. آمده یک امر مثلا جهادی انجام می‌دهد، اوکی،  به تردید می‌افتد، اوکی، ولی آخرش یک چیزی می‌خواهد و آن یک دختر است، حالا بعنوان ازدواج.

 

**: به نظرم لایه‌های پنهان او کم است. خیلی خاکستری و واقعی ترسیم می‌کند. الان داستان‌های زیادی در ژانرهای مختلف چاپ می‌شود، به نظرت چرا باید «قربانی طهران» را بخوانیم؟

باقری‌اصل: اولین نکته نثر است، نوشتن است. نوشتن را آن آدم انجام می‌دهد و تا حد زیادی از پسش برآمده است. یعنی معلوم است که دارد تلاش ادبیاتی می‌کند و معلوم است که واقعاً‌ می‌خواهد رمان بنویسد. این نیست که یک محتوایی داشته باشد، یک قالبی داشته باشد و بخواهد این محتوا را بریزد داخل این قالب. حتی مهم‌تر از آن ماجرایی که دارد روایت می‌کند، نحوه‌ نوشتن و چگونگی پرداختنش است. حامد اشتری کار تکنیک‌بازیِ «رو» هم انجام نمی‌دهد. می‌دانی از کجا می‌شود فهمید؟ از دیالوگ‌ها. آن آدم انگلیسی چطور حرف می‌زند؟ و چطور پیامش را می‌رساند؟ سردار اسعد چطور رابطه می‌گذارد با معشوق فرانسوی‌اش و معشوق فرانسوی‌اش را تا چه حد و اندازه‌ای دارد نشان می‌دهد؟ یک جایی حامد اشتری می‌گوید پاریس عشرتکده دنیاست. این جمله مال خودش نیست، اما درست گذاشته آنجا. یک جایی می‌آید تفاوت انگلیسی‌ و فرانسوی‌ را با یک سیگار مشخص می‌کند. انگلیسی که  سیگارش مثل قطار دود می‌کند، فرانسوی می‌گوید، من سیگار خوشبوی خودم را می‌کشم و یک جایی هم انگلیسی به فرانسوی می‌گوید که اینجا یعنی پاریس، سیرک است. یعنی کلاً دور هم خوش هستید و ما انگلیسی‌ها داریم تو جهان کار جدی می‌کنیم و شماها اینجا دور هم خوشید. آن نقطه دید را هم می‌شناسد. همه اینها مجموعاً‌ ایجاب می‌کند که شما وارد فضای داستان شوید.

**: حامد اشتری در «قربانی طهران» داستانی را تعریف می‌کند که ممکن است وجود خارجی نداشته باشد، ولی بسیار باورپذیر است. اینکه یک طلبه در حال طلبگی از حجره‌اش بلند شود و به طهران بیاید و  اینکه هیچ نسبتی با اسلحه و کاری که برعهده‌اش گذاشتند نداشته باشد. نقطه قوت و اوج قوت در این قسمت که باورپذیری را بیشتر می‌کند، روان‌بودن و واقعی نمایاندن تمرینات نظامی هاشم است که اتفاقاً بخش مهمی است و اگر این تمرینات و شلیک‌هایش را بد درمی‌آورد، تمام داستانش زیر سؤال می‌رفت. با اینکه ظاهرا در اتفاقات عشقی و تعاملاتش با افراد مختلف چیز مهمی نیست و گذرا است ولی اگر این شلیک و تمرین نظامی را به خوبی انجام نمی داد، باورپذیری ما را از کل داستان را تخریب می‌کرد و پاشنه آشیل، دقیقاً همین بود.

باقری‌اصل: اولِ داستان که بازی با عبا و قبا می‌کند، کیف چرمی را کجا می‌گذارد؟ پول و کیف را سنجاق می‌کند به یقه پشت قبا. با عبا کار می‌کند، چرا دارد کار می‌کند؟ روشنفکرانه نیست. قشنگ نشان می دهد که نویسنده زیست طلبگی دارد و آشنا به لباس آخوندی. شما عبا را فقط فیزیکی می‌بینید اما فراتر است. این خیلی کارکرد دارد. مثلاً‌ اسلحه را در آن می‌گذارد، یعنی هرچه که داخل آن پر کنید مشاهد نمی‌شود. وقتی با آن بازی می‌کند و اتفاقاً‌ من یک گوشه کتابش نوشتم که تا حد قابل قبولی عملیات بلد است. نویسنده بلد است که آن را می‌نویسد. چون اگر بلد نباشی برای چه می‌نویسی؟ چرا خودت و کتاب و مخ مخاطب را خراب می‌کنی؟

**: این به این معناست که زیست نظامی دارد؟ مشابه این را در کارهای پلیسی و جنایی خوانده است. این ترکیب به نظرم ترکیب خوبی است. به نظرم حامد اشتری جدای از زیست طلبگی یا سابقه کار نظامی داشته که این را ما مطمئن نیستیم. سابقه کار نظامی نه به معنای نظامی بودن، مثلاً‌ شرکت در بسیج محله و یا شلیک گلوله و اینها را باید داشته باشد. حتماً‌ رفته و اسلحه دست گرفته و تیر انداخته و یا اینکه اینقدر خوانده که این ظرافت‌ها را دیده و چشم‌هایش را خوب باز کرده است. فیلم دیده و یا عکس دیده. انتخاب مکان و لوکیشن این اتفاق هم باورپذیر درآمده یعنی هیچ جایی مخاطب حس نمی‌کند که «مگر می‌شود؟!» و قشنگ همراهی می‌کند؛ در مورد پاریس هم همینطور است، خیلی در لایه‌های زیرین پاریس فرو نمی‌رود که خودش را بخواهد لو دهد. من بعید می‌دانم که پاریس رفته باشد. اما خیلی بنا نیست که با اسامی خاص، با اسم کافه‌های خاص، با اسم مکان‌های خاص به مخاطب بگوید که یادت نرود من در پاریسم. همین که سرفصل نوشته پاریس کافی است. دیگر تأکید نمی‌کند که من در پاریس هستم و دیگر کاری نمی‌کند که تو از پاریس حالت بهم بخورد. همان اول که می‌گوید پاریس، ذهن خواننده به پاریس می‌رود و اتفاقات را پیش می‌برد و عادت‌هایی را در فرانسه و پاریس اشاره می‌کند که خیلی بجا و ظریف است. به نظر من این خودش خیلی مهم است. کم‌گویی و اندازه‌گویی خیلی مهم است. اینکه آدم اطلاعات زیادی می‌تواند داشته باشد ولی نباید همه آن ها را خرج کند.

باقری‌اصل: حداقل به نظرم رفته دیده و خوانده. نویسنده باید ببیند. چشم باید اساسا کار کند. چشم‌چشم دو ابرو. ابروها هم کار نکند مهم نیست، اما هیچ‌چی جای چشم را نمی‌گیرد. کار طلبگی-پلیسی، حالا پلیسی هم نیست. طلبگی-جهادی، آنهم با این لباس، و این کمی جالب‌تر است. الان نویسنده با گوگل‌مپ خیلی راحت هر جایی و هر کشوری را می‌توانند ببینند و بنویسند. مثلاً‌ بنویسند فاصله فلان کافه تا فلان برج. می‌تواند مسیرها را ببیند و لابه لایش را پر کند.

**: نویسنده در این داستان می‌توانست اطلاعات گوگلی زیادی را بیاورد اما کاملاً دست نگه‌ داشته است.

باقری‌اصل: پاریس با یک چیز معنادار می‌شود. اولِ کار با فصلِ پاریسِ ۹ ، اسعد با آن مستخدمی که آنجا هست مواجهه‌ای در مسافرخانه دارند. بعد سردار اسعد فحشی می‌دهد و آن نمی‌فهمد. مسأله حامد اشتری این است که منطق داستانی خودش را می‌فهمد چیست؟ روی منطق داستانی بقیه چیزها را پیش می‌برد. یعنی واقعاً‌ معلوم است. چرا پاریس ۹ برای ما غیرقابل باور نمی‌شود؟ برای اینکه به اندازه می‌گوید. توصیف او از معشوقه درست و اندازه است، اولین‌بار جلوی آینه، صحنه را ببین. هوا خنک است. یک نامه‌ای هم به او رسیده است؛ آن نامه هم باید امحاء شود. آن نامه را می‌اندازد داخل شومینه. یعنی در داستان و در آن فصل، سرما را گرم می‌کند. خنکا را گرم می‌کند.

**: لازم نیست از شدت گرما و برف و سفیدی برف و حتی شال و کلاه صحبت کند؛ با یک شومینه ما سردمان می‌شود. و حالا با یک شومینه گرم می‌شویم.

باقری‌اصل: قبلش فقط یک اشاره کوچک کرده بود که آنجا سرد است. درست است که شما اینجا گرم می‌شوید، ولی نکته مهم‌تر آن نامه‌ای است که در آتش می‌اندازد.

**: همان نکته‌ای که در داستان خیلی مهم است و می‌گوید: «تعریف نکن؛ نشان بده.» این هم یکی از نکته‌های مهم است که در دوره های داستان نویسی خیلی روی آن تأکید می‌کنیم و تعداد کمی از شاگران هستند که این را می‌فهمند و می‌توانند رعایت کنند. همان‌ها تبدیل به نویسندگان خوبی می‌شوند؛ حتی اگر کم‌کار باشند، حتی اگر هیچ موقع کتابی ننویسند، این تجربه شخصی من است. آن کسانی که این نکته را درک می‌کنند حتی در یک پیام تلگرامی برای رساندن یک خبر از این ویژگی استفاده می‌کنند. مثلا در توییتر به خاطر محدودیت کاراکتر چه داستان‌های زیبایی خلق می‌شود.

باقری‌اصل: پیرو حرفی که می‌گویی(با خنده) بسیاری از توییت‌ها جستار است. اینجا محدودیت کلمه داشته و می‌گوید که من جمع‌بندی خودم را در آن محدوده کلمه‌ها بگویم، احتمالاً‌ یک بخشی از آن دراماتیزه باشد و یک نکته جذابی هم دارد. نویسندگی یک چیز جدای از زندگی نیست، یعنی شما باید در مدیوم باشید، من باید در مدیوم باشم. مدیوم همه‌چیز است. حتی شما وقتی در تلگرام پیام می‌گذارید، اگر نقطه آن غلط است، نقطه آن را درست بگذار! اگر نقطه ویرگول دارد به جای آن اشتباهی کاما نگذار! شما در اصل همان یک فرصت را برای پیام فرستادن داری. خوانده می‌شود ولی در ذهن مخاطب واقعا جاگیر نمی‌شود.

درباره بخش عملیات هم که گفتی هاشم وارد تهران می‌شود، یک آدمی که از قم به تهران می‌آید و سه سال قبل هم به تهران آمده است. به نسبت آدمی که تهران را کاملا می‌شناسد، با آن مواجه نیست و به نسبت آدمی که سه سال پیش به تهران آمده، هست. الان یکبار دیگر تهران را می‌بیند، به این شکل و با تغییراتی که اتفاق افتاده می‌بیند و کار عملیاتی خود را چطور انجام می‌دهد؟ نگاه کنید خیلی ساده، اول آدم می‌آید یک دور بزرگ می‌زند در چهارسوی تهران. چون باید لوکیشن را بفهمد، بعد می‌آید و دور خانه آن شیخ را می‌پاید، و بعد فاصله  مسجد تا خانه‌اش را. همان مسیری که شیخ هر روز می‌رود و برمی‌گردد. این در واقعیت وجود دارد و کاملاً‌ زیسته است و یک مقدار این را ناخودآگاه ترس‌آمیز هم می‌کند. مثلاً‌ از این به بعد مسیر مسجد تا خانه شیخ …

**: در تهران خیلی سراغ ندارم ولی در قم همچنان این اتفاق می‌افتد که بزرگان مذهبی، آیات عظام و کسانی که در مسجدی امام جماعت هستند افرادی آن ها را از منزل تا مسجد همراهی می کنند. نویسنده از این واقعیت که در قم هست، سود جسته و مطمئنم که خودش آن را زیست کرده و خیلی خوب این رفت و آمدها را تصویر می‌کند.

باقری‌اصل: و آن موقعیت را که ما همیشه در وضعیتِ تیپ تیپیکال می‌دیدم را نویسنده دیگر تیپیکال نمی‌بیند و باهاش یک کار دیگری می‌کند.از این موقعیت برای خودش در داستان سود می‌جوید.

**: یک نقبی هم بزن به کاستی‌ها و «ای کاش»‌های داستان.

محسن باقری: ببین از روی طرح جلد شروع می‌شود، نارنج و بوی نارنج، فانتزی معیوبِ ذهن نویسنده است. مالِ دوران تیپیکش است. نه هر نارنجی. این نارنج که اصلاً بویش در داستان نمی‌چرخد و نمی‌چربد. در داستان یک فصل بد دارد. ۹۱ صفحه طاقت می‌آورد که بد نباشد. به ۹۲ که می‌رسد، در فصل احراق، خرابکاری می‌کند. تمهید خرابکاری‌اش هم در فصل قبلش است، فصل نارنج. نکته اینجاست که، دراماتیزه کردن، و عامه‌پسند کردن داستان، انداختن یک دختر در داستان نیست. به نظر من اشکال کار حامد اشتری در این کتاب این فصل مبتذل است. یعنی شما این فصل را از لحاظ نوشتاری و نویسندگی مقایسه کنید با تمام فصل‌ها و بخش‌های دیگر. فاجعه است. در این فصل به دقت تشبیه نکرده، به دقت توصیف نکرده. فصلِ بعدِ نارنج هم هست، نقطه من همینجاست. نارنج در فرم تمهیدی شده برای افتضاح بودن اینها. در رابطه‌ها، نسبتی که اشتری حتی از معشوق سردار در فرانسه نشان می‌دهد، خیلی باورپذیرتر است. یعنی معشوقه را بهتر می‌فهمد تا دختری که حالا اسمش مائده هست. حالا مائده زمینی یا هوایی. یعنی آن اصلاً‌ تیپیکال است. یعنی آن نارنج در مغز نویسنده که حامد اشتری باشد، یک جایی خودش را پرت کرده و آمده روی جلد و من می‌توانم جمله‌های این فصل افتضاح از نظر نویسندگی را بخوانم و ببینی چقدر ساختار جملات مشکل دارد. «حس می‌کرد چیز جدیدی در قلبش جولان می‌کند، تا حالا هرچه بود حس انتقام بود و عدالت‌خواهی اما به مرور نوع دیگری هم در حال رشد بود». این نمی‌تواند معرفی و شروعی برای عشق باشد. این حرف ها را هزار جای دیگر هم شنیده ایم. برای حامد اشتری زشت است که این جمله را اینجا نوشته. می‌دانید مکانیزم را اگر بخواهم بررسی کنم اینطوری است. ناچار دیده یک دختر را در کتابش بیندازد و تِمَش از روی جلد هم شروع می‌شود. پشت جلد هم نوشته «مسأله عشق». تو داستان‌نویس هستی. یعنی وقتی می‌گویم افتضاح از روی جلد شروع می‌شود و طرح روی جلد ضد است، همین است. و یک جای دیگر اشتری در نویسندگی رد می‌دهد. حامد اشتری در کتاب خیلی حواسش هست که به مردم توهین نکند، و خیلی راحت بخواهد بگوید اینها جاهل هستند. شما یادت بیاید، آن فانتزی که اول طلبه‌کارگرها که حین کار با آن فانتزی کارگری‌شان می‌خواستند هاشم را دست بیندازند و گفتند آن بانی خیر یک نامه‌ای زده و فلان…آن شوخی مال آنجاست. از دل زیست است. توهینی که ندارد. با اینکه بسیار مستعد توهین به آن آدمهاست. آن را مقایسه کنید با اینجای داستان که دختر را می‌اندازد تو داستان. چند صفحه پیش نمی‌رود که خط اول صفحه ۹۹ می‌گوید(می‌نویسد): «به هر حال ما بدموقع خدمت رسیدیم و شما و قاطرتان را بی‌خواب کردیم.»

وقتی شما داری درباره «مسئله عشق» صحبت می‌کنی کلاً‌ رد می‌دهی، یعنی مغز خودت هم نمی‌داند چکار می‌کند. مثلاً‌ قاطر را با آدم کادر می‌بندد. فیلم گاو هم نیست که آن گاو واقعاً‌ در آن حلول پیدا کند. یک قاطری که تازه خریده و هنوز هیچ شخصیتی هم ندارد و تا پایان داستان هم پیدا نمی‌کند. یا صفحه ۹۹ می نویسد:« با خودش فکر کرد چه خوب می‌شد اگر روزی زن گرفت همسرش طب بداند. هم می‌توانست از او یاد بگیرد و هم این‌که برای درمان خودش و خانواده‌اش نیاز به مراجعه به طبیب نبود. شاید می‌توانستند با هم مباحثه هم بکنند …» دنبال حقوق دختر هم هست. یحتمل دنبال آپشن‌های دیگرش هم می‌گردد. نوستالژیِ بوی نارنج اصلش این است. بعد حالا ما یک خانم دکتری را هم بگیریم، به نظرم ما اگر در داستان «معشوقه» را ندیده بودیم، و روابط عشقی را در کتاب ندیده بودیم، و نسبتاً‌ با قدرت به جلو می‌رود، و آخرش هم معلوم نمی‌شود که بعد از اینکه به قم می‌رود در ماه قمری که خبر به او می‌دهند که حالا آیا این دختر را به تو می‌دهیم یا نمی‌دهیم، بعد چرا دارید از آن کار دست می‌کشید، تو که تردیدهای جدی داشتی که حق و باطل چیست؟ تو که دنبال حق و باطل بودی؛ چی شد پس؟ آخرش می‌گوید من اگر به این دختر برسم خیلی خوب است. تو آمده‌ای وارد یک کار جهادی شده‌ای و وسط کار «مسئله عشق» و فلان نیست، مسأله تپانچه و نارنج نیست. آقای حامد اشتری! مسأله اینجاست که تو داری میان‌مایه می‌کنی ماجرا را. آن عشق تیپیکال کار تو را خراب کرده. فقط به این که رسید این شیخ، شیخ خوبی است؟ شیخ که خوب درآمد و من یک جاهایی نمی‌دانستم که شیخ فضل‌الله نوری است، و به درستی نویسنده نگفت که اسمش چیست تا داستان پیش برود و خراب نشود. ولی خوب آن آدم را منفور نشان داد و مخاطب دوست دارد که آن شیخ ترور شود. چون مانعِ مشروطه بوده، ولی این بحث‌های تاریخی جدی‌اش را به نظرم باید از الان به بعد درباره‌اش دیگران صحبت کنند. من ترجیح دادم که اول راجع‌ به نویسنده بودن حامد اشتری صحبت کنیم. کار داستان‌نویس دراماتیزه کردن است و کار منتقد فرموله کردن. به نظر من حامد اشتری اصلاً ماجرای دختر پسری را نمی‌فهمد. مطلقاً بلد نیست و این باعث لق شدن پایه داستانش شده است.

**: حامد اشتری ریسک کرده و کتابش را به ناشری داده که خیلی در سوابقش کتاب‌های داستانی پررنگ نبوده. او با یک ریتم متعادل و با یک ضرب‌آهنگ مشخص و متعادل، کتابش را تبلیغ می‌کند و با تک تک آدم‌های مجازی‌اش ارتباط می‌گیرد. حتی بازخوردهای مخاطبینش را به اشتراک می‌گذارد و این به نظر من خیلی مهم است. فارغ از این که کتاب اول اشتری هست، بعید می‌دانم یک شوق جوانانه باشد. کسی که برای جملاتش زحمت می‌کشد، می‌ایستد و صحبت می‌کند و دوست دارد که بشنود، در حالی‌که حامد اشتری این عرصه را رها نکرده و این خودش نشان می‌دهد که نویسنده برای کتابش چقدر زحمت کشیده و چقدر برایش مهم است.

باقری‌اصل: ببین، حامد اشتری همانطوری که در موردش صحبت کردیم، مشخص است که واقعاً‌ زحمت کشیده برای یادگرفتن و نوشتن، و حتی تا حد قابل قبولی نوشتن را یاد گرفته است. و مطمئناً پیش می‌رود و من حدسم این است که کتاب بعدی او حتماً‌ بهتر از این خواهد بود. چون خیلی چیزهای دیگر را تا همین الان یاد گرفته است، و نکته‌ای که قبل از هرچیز برایش مهم بوده «امر نوشتن» بوده. خود کتاب نشان می‌دهد که امر نوشتن مهم است و وقتی فیزیک نوشتن مهم باشد، محتوا یا هر چیز دیگه‌ای که خودت اسمش را می‌گذاری بوجود می‌آید. حامد اشتری یکی از نویسندگانی است که قابل اعتناست و نمی‌شود و نباید او را نادیده گرفت. حتی در مقایسه با خیلی از نویسندگان مشهور ما، چند سر و گردن جلوتر است. عرق ریخته. معلوم است، کار کرده. معلوم است جان کنده. می‌شود گفت که نویسنده است. حتی اگر تبلیغات بهتری هم درباره این کتاب شود، من به شما قول می‌دهم که مخاطب خوشش می‌آید و دوست دارد که این کتاب را بخواند. خواندن این کتاب خیلی راحت است. در چند ساعت بدون اخلال می‌شود داستان حامد اشتری را خواند و از آن لذت برد.

**: ان‌شالله کار بعدی حامد اشتری حتماً‌ بهتر می‌شود و امیدواریم فاصله این کتابش با کتاب بعدی خیلی طولانی نشود.

عکس ها: فرهاد خیابانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *