توضیحات
صدای جیغ مانند شغا ل ها، سکوت بیابان رامی شکند.حارث شروع به خواندن می کند، اواز عاشقانه وغمگین.شاید به یاد عشق از دست رفته خود می خوانَد. تازه عروسی که بعداز یکی دوماه زندگی با او ،ناگاه مُرد.اوپس از آن یک سالی افسرده و غمگین بود وبعد هراز گاه ، مثل همین حالا در غم آن آواز می خوانَد. نمازم را نشسته می خوانم وبعد بر شانه ی صخره دراز می کشم. به یاد همسرم می اُفتم. دلم برای مهربانی هایش لک زده.چشم می بندم وخیالش رادر آغوش می گیرم وبه خواب شیرین فرو می روم. نیمه های شب با صدای عُر شتر پیر، از خواب می پرَم.به آن دوبرادر نگاه می کنم.در خواب سنگین فرو رفته اند.دو دستم را جلوی چشمم می گیرم.با خودم می گویم :موقع خوبی است برای فرار…