مولف در مقدمه کتاب دردسر دوست داشتنی می نویسد:
گمان می کنم با ذهن جوال و فعالی که شما دارید، حدس زده باشید که مقصود من از این نام پر طمطراق چیست؟ کدام دردسر است که چنین پشت سر آن صفحه بگذارند و حرف بزنند، و بازهم این همه مشتاق داشته باشد؟! با پسرهای جوان هستم؛ باور کنیدگریزی از آن نیست. اگر عاقلانه بیندیشیم و دوراندیشانه تدبیر کنیم، دست ما را میگیرد و می برد وسط عرصه زندگی؛ بی جهت نیست که گفته اند زن و زندگی! ازدواج فرصت سازندگی است.
زندگی با آن نیمه دیگر آدمی! که اگر نبود، جوان چیزی کم داشت. نه؛ اصلا خودش کم بود. او که می آید، تازه اندازه می شود. این دردسر با او دوست داشتنی می شود و این زندگی با او رنگ و لعاب می گیرد. همسرانند که به هم پای رفتن می دهند و امید بازگشتن… رفتن به جامعه برای کار و تاش و بازگشتن به محیط گرم خانه.
بی تردید آنچه زندگی را شیرین و آدمی را گرم و راه را هموار میکند، همان شوق بازگشت است به خانه!
بگذریم؛ مرا فرزندی بوده و هست که در اولین روز پاییز سال 1394 رخت دامادی پوشانده و راهی خانه بخت کردم. و چون دلم مثل سیر و سرکه برای آینده او می جوشید، قراری با وی گذاشتم که تا یک سال، هر روز پیامکی برای او بفرستم و در هر پیامک نکته ای با او باز گفته، رمز و رازی از زندگی را به او گوشزد کنم.
در حقیقت او را ماه عسلی باشد و مرا سال عسلی؛ از آنجا که این پدر برای بیان هر نکته یک شبانه روز فرصت داشت، حرفهای خویش را بارها و بارها مرور کرده، کلمات و عبارات خود را مکرّر خط میزد و اصلاح میکرد تا به همان فرمی دست یابد که حس میکند بیشترین تأثیر را بر دل و جان فرزند خویش میگذارد.