توضیحات
داستان در مقطع زمانی قبل از انقلاب و در روستایی کویری می گذرد.از چند سال پیش به سبب اکتشاف و بهره برداری از یک معدن سنگ آهن پای عده ای مهندس، تکنسین و کارمند آمریکایی به این منطقه باز می شود به طوری که کم کم آمریکایی های شاغل در معدن یک شهرک مدرن و امروزی به نام «آهن شهر» برای اسکان خانواده هایشان در این منطقه بنا می کنند.ورود افراد بومی به آهن شهر ممنوع است.تا اینکه در نزدیکی جشن شکرگزاری آمریکایی ها یکی از کارمندهای ایرانی آهن شهر به نام معصوم خانی برای پیدا کردن تعدادی بوقلمون دست به دامان اهالی روستا می شود.در این بین دو نوجوان به نام های حسینعلی و کوچک علی حاضر می شوند در ازای گرفتن کرایه برای معصومخانی بوقلمون و خروس بیاورند.این دو دست به کار شده و هرچه بوقلمون و خروس توی روستا هست برای معصومخانی می آورند.معصومخانی به بچه ها گفته که پرنده ها را مدیر مدرسه آمریکایی آهن شهر برای نشان دادن به شاگردهایش می خواهد و بعد از یکی دو روز همه پرنده ها را با کرایه آنها پس می دهد.از آنجا که معصومخانی خروس ها و بوقلمون ها را در موعد مقرر پس نداده این دو نوجوان به همراه ننه کُردی (مادربزرگ حسینعلی) برای پس گرفتن خروس ها به آهن شهر می آیند و برای اولین بار موفق به ورود به محدوده ممنوعه می شوند.بچه ها که متوجه شده اند خروس ها و بوقلمون ها دست یک آمریکایی به نام مستر هایک است پیش او می روند.مستر هایک به بچه ها قول می دهد نهایتا تا غروب همه بوقلمون ها و خروس ها را با کرایه ای چند برابری تحویل آنها بدهد.همین باعث می شود که بچه ها برای آوردن خروس ها و بوقلمون های بیشتر وسوسه شوند پس به همراه موتور سه چرخه معصومخانی به روستا رفته و از فردی به نام رجب سرخ که بیشترین تعداد خروس و بوقلمون را دارد می خواهند که بوقلمون ها و خروس هایش را به آنها کرایه بدهد.به علاوه سایر بچه های روستا هم تحریک می شوند تا از خانه هایشان بوقلمون ها و خروس های بیشتری بیاورند.بچه ها به کمک معصومخانی،رجب سُرخ و جوانی ساده دل به نام قوچعلی هرچه بوقلمون و خروس توی روستا مانده به آهن شهر می آورند و به آمریکایی ها می دهند.بچه ها تا زمان برگزاری جشن شکرگزاری صبر کنند اما در نهایت متوجه می شوند که همه قول هایی که آمریکایی ها داده اند دروغ بوده و همه بوقلمون ها و خروس ها را برای مهمانی آن شب بریان کرده اند.رجب سرخ که می فهمد خروس ها و بوقلمون هایش را کشته و کباب کرده اند به شدت ناراحت شده و همراه قوچعلی و بچه ها شروع به اعتراض می کنند و در نهایت جشن آمریکایی ها را به هم می ریزند.آخر شب بچه ها به همراه رجب سُرخ و قوچعلی برق باشگاه آمریکایی ها را قطع کرده و به طرف جاده روستا روانه می شوند.در این هنگام باران شدیدی شروع به باریدن می کند که ظرف چند ساعت تبدیل به سیل می شود.فردا صبح روستا در محاصره سیل قرار می گیرد.همچنین آهن شهر هم توی محاصره سیل قرار دارد.در حالی که هیچ کمکی از طرف دولت برای مردم روستا ارسال نشده چند هلی کوپتر برای بردن آمریکایی ها و زن و بچه هایشان به طرف آهن شهر می آید.