توضیحات
خواب دیدم در جنگلهایِ هند هستم؛ زیرِ درختِ تناوری ایستادهام، میخواهم سلامِ طوطیِ خودم را برسانم به طوطیانِ سرخ و سبز که دمهای بسیار بلندی دارند. هر دستهای را که رویِ شاخهای میبینم، بهمحضِ اینکه میگویم: «سلام» پر میکشند و میروند. مستأصل ماندهام. از درختی به درختی میروم. بالاخره همان طوطی را پیدا میکنم که گفتهبود: «آخرالزّمان.»
طوطی میآید مینشیند رویِ شانهام و میگوید: «لبیک یا حسین.»
فوراً میگویم: «تو مگر نمردی؟»
میخندد و میگوید: «من در حرم امام حسین خودم را آزاد کردم.»
میگویم: «به من گفتند تو مُردی.»
میگوید: «بله، مگر نشنیدی که میگویند بمیرید، قبل از آنکه بمیرید.»
با خنده میگویم: «عجب طوطیِ باهوشی، تو بودی میگفتی آخرالزّمان؟ کی است آخرالزّمان؟»
میگوید: «برای کسی که امام زمانِ خود را میشناسد، مهم نیست کی باشد آخرالزّمان.»