توضیحات
– لابد وقتی هم که در کوچۀ بن بست بیضی شکل محلۀ پارک لند درایو که دورتادورش را خانههای شیک شیروانیدار تریبلکس یکدست با پنجرههای چوبی کلاسیک و باغچههای سبز مجزای زیبا پر کرده بودند و در فاصلۀ کمی از خانۀ خودش مقابل ماشینهای آخرین مدل ایستاده بود ولی نمیدانست کدام خانه یا کدام ماشینها متعلق به او و خانوادۀ اوست و نه رنگ در آشنا بود و نه پلاک خانه به یادش میآمد، این جمله را با خودش تکرار میکرده که [آخه کی خودش رو به جهنم تبعید میکنه که من کردم!]
“محلۀ افراها” کتابی در ژانر سفرنامه و روایت واقعی سفر نه از سر خوشیِ یک بانوی جوان در تابستان 2018 به سرزمین آمال و آرزوهای دوست کودکیهایش است. دوستی که آن روزها پس از گذشت بیش از ده سال از مهاجرتش به کانادا، سخت بیمار بوده ولی رنج غربت بیش از درد بیماری روح و روانش را آزار میداده است. دوست جوان نویسنده که در بین همگان به حافظۀ قوی شهرت داشته، روزی به دلیل فراموشیهای کوچک و غیرعادی مثل گمکردن آدرس منزلش در کانادا به پزشک مراجعه میکند ولی سیستم درمان علیل کانادا با تأخیر و تعلل در روند تشخیص به موقع بیماری، وخامت حال او را تشدید میکند تا جایی که فرصتی برای او باقی نمی ماند. نویسندۀ کتاب کاملاً اتفاقی متوجه بیماری دوستش شده و پس از اینکه میفهمد خانوادۀ او در ایران از بیماریاش اطلاعی ندارند، ناگهان تصمیم میگیرد که به تنهایی به کانادا سفر کرده و به خاطر مسألۀ فراموشی دوستش در مراقبت از او کمک حال خانوادۀ او در کانادا باشد. اما بعد از سفر و آگاهیاش از حقایق پشت پردۀ زندگی در غربت و دیدن تغییر خلق و خوی افراد و اثرات فرهنگ غربی بر روحیات و منش انسان شرقی، چنان تصورش از خوشی و زندگی باکیفیت در غربت مخدوش میشود و باورهایش دربارۀ رشد و ترقی و مزایای زندگی در غرب و اخلاقیات مدرن و سبک زندگی غربی به هم میریزد که معنای زندگی مرفه به قیمت مهاجرت برایش رنگ میبازد و از درونْ معانی و افراد برایش تهی میشوند. اما او نمیتوانست این همه خالیشده از محبت و معنی به دنیای خودش برگردد. باید به دنبال ساخت معانی جدید در غربت بین غریبهها میگشت تا دنیا برایش تیره و تار باقی نماند. نهایتاً تصمیم به فهم و تماشای بیشتر جهان و تفکر دربارۀ اثرات انسان بر محیط پیرامونش و جهانی که می سازد و اثر متقابل جهانی که ساخته بر خود او، میگیرد! این رنج و تفکرات از همان هفتههای ابتدایی او را به شناخت بیشتر فضای زندگی مهاجران، دنیای مدرن کاناداییها، شناخت بیشتر ساکنانش و غم های خفته در تاریخ این سرزمین سوق می دهد. کنکاشی که نتیجهاش مردم شناسی کانادایی ها، غریبه شدن آشناها و دوست شدن غریبه ها و حتی بعضاً جابه جایی معنای واژه¬هاست. سفری که با رنج یک دوست شروع می شود ولی دردش برای راوی کتاب به حدی میرسد که باعث فرار او از سرمای خانۀ خودی ها به گرمای خانۀ غریبهها و گریزش با قطاری از پی قطار دیگر و از شهری به شهر دیگر میشود تا بلکه در هر شهر تکهای از غم و بهت و ناباور اش را با تکهای از فهم و دوستی و محبت پاک کند. تا جایی که عمر سفرش به جای یک شهر به هفت شهر قد می¬کشد و او که برای کاهش تحمل درد یک تومور بدخیم، رنج سفر و تنهایی را به جان خریده بود با ترومایی بس بدخیمتر به وطن باز میگردد. ترومایی که ریشه در تعویض معانی دارد و قرار است با مفاهیم جابهجا شده، تا همیشۀ ابدیتِ حضور کلمات، در این کتاب و در روحش باقی بماند. ترومایی آمیخته به فهمهای جدید، رنجهای مدرن و زخمهای فراموشنشدنی! این کتاب لحظاتِ غرق در خوشی و ناخوشی، لذت و زحمت، دوستی و دشمنی، حیرت و حسرت، تفکر و تفنن و تنهایی و تعجب نویسنده حین درگیریاش با ماجراهای سه ماهِ سراسر تنهایی در غربتِ سرزمین افراها را روایت میکند. غربتی که ابهت کانادا را در انتهای سفر برایش در هم میشکند و آن را به محلهای که صرفاً افراهای جذابی دارد، مبدل میکند. ماجراهایی که بعضاً خود نویسنده به دلیل حرمت دوستی و حق نان و نمک از بازگوکردنشان اِبا دارد و برای تحملشان در روایت آنها، به کنایه و مجاز و استعاره پناه میبرد.