«میتوان برای هر موجودی قلبی تصور کرد؛ برای زمین هم و هرکس قلب زمین را تصرف کند، بر جهان حکومت خواهد کرد…»
سپهر، در چهارده سالگی یکی از ده شناگر ماهر کشور است. او در اوج موفقیت و در آستانه ورود به مسابقات جهانی شنا، بهخاطر سفر تحقیقاتی والدینش به خارج از کشور، مجبور میشود همراه خواهرش به شهر کوچک و دورافتاده عقیق سفر کند تا مدتی در کنار پدربزرگشان بمانند، اما به محض ورود به شهر، سپهر متوجه میشود زمینِ زیر پایش میلرزد؛ انگار که در حال تپیدن است! هیچکس جز سپهر این تپش را احساس نمیکند و حالا او با بزرگترین چالش زندگانیاش روبهروست؛
انتخاب میان نجات زندگی خودش و نجات قلب زمین!