قربانی طهران – دفتر نشر معارف https://nashremaaref.ir فراتر از خواندن Thu, 05 Mar 2020 03:14:17 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.7.1 https://nashremaaref.ir/wp-content/uploads/2023/01/cropped-Maaref-32x32.png قربانی طهران – دفتر نشر معارف https://nashremaaref.ir 32 32 «کارِ گِلِ ادبی» در داستان‌نویسی «اشتری» جواب داده / نثر «قربانی طهران» مانع ندارد / سایز دهان نویسنده در این داستان اندازه است https://nashremaaref.ir/%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%90-%da%af%d9%90%d9%84%d9%90-%d8%a7%d8%af%d8%a8%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%d9%86%d9%88%db%8c%d8%b3%db%8c-%d8%a7%d8%b4%d8%aa/ https://nashremaaref.ir/%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%90-%da%af%d9%90%d9%84%d9%90-%d8%a7%d8%af%d8%a8%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%d9%86%d9%88%db%8c%d8%b3%db%8c-%d8%a7%d8%b4%d8%aa/#respond Thu, 05 Mar 2020 03:14:17 +0000 http://nashremaaref.ir/?p=1823 در این نشست به سراغ اولین داستان حامد اشتری، یعنی «قربانی طهران» رفتیم. کتابی که نشر معارف آن را در مجموعه فیروزه ای خود به چاپ رسانده و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق – این روزها کتاب های زیادی چاپ می شود. در این سال ها اگر چه مشکلات صنعت نشر، خصوصا تهیه کاغذ روز به روز بیشتر شده اما آنطور که پیداست، ناشران و نویسندگان از نان شبشان هم می زنند و کتاب چاپ می کنند!

از سوی دیگر بسیاری از سازمان ها، نهادها و تشکل های عمومی و خصوصی هم که پیش از این دستی بر آتش نقد کتاب داشتند؛ فتیله هایشان را پایین کشیده اند. تعدادی از دوستان منتقد را می شناسیم که در این چند سال به جمع ناشران و نویسندگان پیوسته اند و همین پیوستن، قلم و زبانشان را برای نقد کوتاه کرده است!

وقتی نقد تند و تیز اما منصفانه در کار نباشد، زنگ خطر برای ادبیات کشور به صدا در می آید. «مشرق» در سری نشست های «پَرژَنِ دُژَن» می خواهد صدای این زنگ را عقب بیاندازد. (پَرژَن؛ معادل پارسیِ «نقد» است و دُژن، کوچه ای است که جلساتمان را در انتهای آن برگزار می کنیم.) خوشحالیم در این سال ها به مخاطبانمان ثابت شده «مشرق» در زمینه هنر و ادبیات با کسی شوخی ندارد و بی توجه به هر زمینه ای غیر از فرهنگ، خوبی ها را می گوید و کاستی ها را گوشزد می کند.

در دور اول این نشست ها، ۱۰ کتاب مطرح و مهم در حوزه داستان و روایت را نقد خواهیم کرد. ترکیب منتقدان این نشست ها ممکن است یکسان نباشد اما مطمئن باشید از منتقدانی استفاده می کنیم که ضمن استقلال فکری، به لایه های زیرین کتاب ها نفوذ کنند و حرف هایی بزنند که هم خواندنی باشد و هم کاربردی.

همین ابتدا، از صبر و تحمل ناشران و نویسندگان عزیز بابت برخی تیزی ها که با نگاهی حرفه ای و خیرخواهانه به صورت آثار کشیده می شود، تشکر می کنیم و تأکید داریم؛ هدف ما و شما، کمک به پیشرفت کلمات و کتاب ها در بستر ادبیات است. مخاطبان هم با همراهی سه ضلع از مثلث «ناشر – نویسنده – رسانه» می توانند راه درست را در انتخاب کتاب های خوب، پیدا کنند.

در نشست اول، با محسن باقری اصل و مسعود آذرباد که ضمن انس با ادبیات، نگاه عمیقی به جملات دارند درباره اولین جلد از رمان چندجلدی «ایران شهر» نوشته محمدحسن شهسواری صحبت کردیم.

و در این نشست به سراغ اولین داستان حامد اشتری، یعنی «قربانی طهران» رفتیم. کتابی که نشر معارف آن را در مجموعه فیروزه ای خود به چاپ رسانده و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است. در این نشست، از حضور مسعود آذرباد به خاطر مسافرتی که برایش پیش آمد محروم بودیم و کارمان را با حضور محسن باقری اصل پیش گرفتیم.

نشست سوم را هم احتمالا برای بررسی کتاب «اوسنه گوهرشاد»، نوشته سعید تشکری از به‌نشر برگزار کنیم. تا خدا چه بخواهد… / میثم رشیدی مهرآبادی

**: داستان قربانی طهران نوشته آقای حامد اشتری با موضوع تاریخ معاصر در فضای اواخر قاجار می‌گذرد، با یک لوکیشن در داخل کشور و یک لوکیشن در پاریس. آقا محسن بفرمایید…

محسن باقری‌اصل: خب. سؤال من این است که چرا قربانی طهران؟ به نظرت چرا اسم کتاب را گذاشته «قربانی طهران»؟ حالا دیگر با توجه به اینکه من و شما می‌دانیم داستان کتاب چه است؛ این قربانی طهران دارد چطور انتخاب می‌شود؟

**: به نظرم شخصیت اصلی داستان در طهران قربانی می‌شود، ضمن اینکه خود طهران با «ط» دسته‌دار در روی جلد، فارغ از آن تپانچه‌ای که هست، و نقشه طهران قدیم که روی جلد کلیشه شده، تا حدود زیادی نسبت خواننده را به داستانی که در ادامه می‌خواند مشخص می‌کند؛ یعنی انتخاب اسم به اضافه نحوه نگارش آن، مخاطب را داخل فضا می‌آورد. به نظر من انتخاب خوبی است. تو ایرادی می‌بینی؟

باقری‌اصل: به نظرم با توجه به داستانی که داخل کتاب داریم، طرح جلد و آن چیزی که روی جلد هست، خیلی، هم تیپیکال است، و هم علیه داستان. علیه داستانِ متوسط به بالایی که مخاطب را درگیر خود می‌کند. (درگیر داستان و شکل داستانگویی اشتری و نه البته محتوایِ تاریخی داستان.) داستانِ آن هاشم، آن آدمی که از قم به تهران می‌آید، آن آدمی که می‌خواهد یک ترور یا چیزی مثل کار جهادی را انجام دهد، حالا شما می‌بینید یک تپانچه‌ی تیپیکال روی جلد است که خیلی هم عکس شیکی از آن گرفته شده، و در کنارش یک  نارنج…

**: یک عکس Full HD

باقری‌اصل:  دقیقا. شیک اما تیپیک. عکس با کیفیت خوب، و شمالِ غربش قربانی طهران، با خط نستعلیق، و اینها … نمی‌دانم کتاب را چقدر عامدانه، اینطور کرده‌اند، با آن نقطه‌گذاری‌های تاریخی اینطور نوجوانانه! بااین طرح جلد. با این داستانی که داخل کتاب است، کتاب می‌توانست و شایسته بود طرح جلد مدرن‌تری داشته باشد. این طرح جلد یک چیز دیگر است؛ اساسا باگ و فانتزی نویسنده است که در ادامه می‌گویم.

**: منظورت این است که در لایه‌های پنهانی‌تری باید می‌گفت و زود خودش را لو نمی‌داد؟

باقری‌اصل: بله. زود خودش را لو نمی‌داد. نیاز به لو دادن نبود. البته در واقع هم انگار دارد خودش را لو نمی‌دهد. در آن نقطه نون طهران یک کلک کوچکی دارد و اصلاً نمی‌دانیم که … حالا باید برویم داخل داستان و ببینیم که اصلاً آن شلیک … حداقل نصفِ طرح روی جلد باگ نویسنده است. باگ داستان‌نویسی‌اش که به نظرم باید هرچه زودتر ازش خلاص شود.

**: البته می‌دانید که طراح روی جلد آقای خسرو اشتری برادر نویسنده است، در حقیقت آن قدری که من خبر دارم، نویسنده کاملاً‌ با ایده و اجرای طرح همراه و راضی بوده.

باقری‌اصل: آهان. حداقل نارنج‌ها نشان می‌دهد که راضی بوده. و حالا تضاد بین این نارنج و تپانچه یک مقدار ماجرا را سانتیمانتال می‌کند. خب، انتخابَت کدام است؟ تپانچه یا نارنج؟ نمی‌دانم! برویم داخل کتاب ببینیم چطور است؟ من به نظرم طرح جلد … حالا نارنج نظر نویسنده بوده ولی تپانچه را اساسا نمی‌شود گفت آری یا خیر! شاید جایی که می‌خواستند منتشر کنند، مخاطبانی که مدنظرشان بوده، نظر آنها را برانگیزاند که حتماً نظرشان این باشد. کتاب، با یک طرحِ جلد ساده و بدون عکس و نه با این نحو نوشتن «قربانی طهران»، بر اساس آن داستانِ داخلش، می‌توانست جذاب‌تر باشد. باری، داستان جذاب‌تر از طرح جلد است؛ و این باگ است.

**: نکته‌ای که وجود دارد این است که یک حرکتی، یا یک پویشی اتفاق افتاده که سعی دارد نیاز مخاطب به داستان‌های عامه‌پسند را، نه به معنای منفی بلکه به معنای مثبت آن، برطرف کند. داستان‌هایی که طیف وسیع‌تری از طیف مردم جذبش می‌شوند، داستان‌هایی که یک قصه‌ای دارد، داستان های قصه‌گویی که سخت‌خوانی ندارند، داستان‌هایی که نیازی به پیشینه اطلاعات تاریخی آنچنانی ندارند و با هر سطح اطلاعات‌ می‌شود آن‌ها را خواند و عموماً هم قصه‌گو هستند. یک سری از ناشران با انتشار چنین داستان‌هایی سعی دارند بخشی از مخاطبین را جذب کنند، که تابحال یا خوراک نداشته اند یا به سمت داستان‌های عامه‌پسند غیرمفید می‌رفتند. به هر حال خواننده با خواندن قربانی طهران با یک داستان سرپا مواجه است و در یک مقطعی می‌تواند با تاریخ معاصر آشنا شود یا اینکه تحریک شود برای اینکه برود و بیشتر در موردش بخواند. زنده بودن طرح روی جلد و میل کردن طرح جلد به سمت طرح نوجوانانه هم شاید به همین دلیل است. چون به هر حال از هفده هیجده سالگی است که جذب این نوع کتاب‌ها می‌شوند، مخصوصاً‌ مایه‌های عشقی که حتماً باید در کار باشد و طیف مخاطب‌هایشان حتی تا ۳۰ و ۳۱  و ۳۲  سال هم گسترده شود.

باقری‌اصل: آن چیزی که درباره عامه‌پسندی گفتی، که نویسنده هم حواسش به آن بوده، کاملا درست است. اصلاً‌ من نمی‌فهمم داستانی که عامه نخوانَدَش چه فایده‌ای دارد؟ و یا حتی بدتر از آن، داستان‌نویس تلاش خود را روی این نگذارد که تعداد زیادی از آدم‌ها کتابش را بخوانند! این عدم جدیِ تلاش، داستان را در صحنه محکوم به شکست می‌کند.

**: این خودش یک بحث مفصلی دارد، اما بعضی‌ها اصرار دارند که یک طیف خاصی، یک گروه خاصی خواننده آثارشان باشند؛ و فقط آنها داستان را بفهمند. حالا این اصرار معقول هست یا نیست جای خود، ولی به هر حال بعضی وقتها هم تلاش نویسنده برای اینکه مخاطب بیشتری داشته باشد، سطح داستان را تنزل می‌دهد…

باقری‌اصل: خب.این کاری‌ست که حامد اشتری نکرده. حواسش بوده. حین و در اصل، قبلِ نوشتن، به هر دوتایش داشته نگاه می‌کرده. هم امرِ نوشتن و هم مخاطب. کتاب را که می‌خواندم برایم سؤال پیش آمد، با توجه به اینکه گفته بودید کتابِ اولش است… گفتم چطور می‌شود این کتاب اول یک نویسنده باشد؟ آیا نویسنده نوپاست؟ نشست قبلی در نقد «ایران‌شهر» شهسواری، یک نیمچه بحثی هم درباره کتاب‌اولی‌ها کردیم. قربانی را که می‌خواندم گفتم یک کتاب اولی در چه حال و هوایی کتابش را می‌نویسد؟ وقتی «قربانی طهران» حامد اشتری را می‌خوانید متوجه می‌شوید درست است که اولین کتاب داستانی‌اش را نوشته و منتشر کرده؛ ولی خیلی هم کتاب اولی محسوب نمی‌شود. آن خام‌دستی‌هایی که البته در هر کتابِ اولی کاملا نرمال است اینجا نیست. میزانسن کتاب- و نه داستان- نشان می‌دهد که نویسنده‌اش انگار مدت زیادی در زندگی‌اش «کارِ گِل ادبی» کرده. یعنی عطش  نداشته که من بیایم و کتاب اولم را بنویسم و تو ذهن خودم فکر کنم و بگویم که بهترین کتاب را نوشتم. میزانسن کتاب برمَلاء می‌کند که این آدم معلوم است که قبل از انتشار اولین کتاب محدود هم که بوده، یک زندگی کوچولوی ادبی برای خودش داشته، حتما توی آن زندگی‌اش نمونه‌خوانی کرده، حتما روی کتاب‌های دیگران کامنت‌گذاری کرده، نظرِ درست یا غلط داده، ویراستاری کرده، و در این حین قوت و ضعف‌های متن‌ها و کتابهای دیگر و دیگران را شب و روز دیده، بدبودن‌ها و بدنوشتن‌ها را دیده، و آگاهانه رسیده به یک جایی که آدم خودش دیگر نمی‌تواند بد بنویسید. می‌تواند آن صحنه را ننویسد، اما اگر هم بخواهد دیگر نمی‌تواند آن را بد بنویسد. چرا؟ چون دیگر دیده‌است. ویراستار دیده‌بان است. یعنی آن تجربه به شما کمک می‌کند که اگر تیغ روی گلویتان بگذارند حاضر نمی‌شوید آن تشبیه یا آن تعبیر تیپیکال و سست و تارعنکبوتی را بنویسید. لاجرم نمی‌نویسید. حتما حامد اشتری «کارِ گلِ ادبی» کرده است. علاوه بر بیرونِ لانگ‌شات، در کِلوز، سطور کتابش دارد این را نشان می‌دهد.

**: دو تا وجه درباره حامد اشتری است، یکی اینکه در یکی از انتشارات‌هایی که اساساً کارویژه‌اش تولید داستان‌های قصه‌گو وعامه پسند (البته با محتواهای فاخر و به قول معروف استاندارد و سالم برای مخاطب) است، به عنوان تأییدکننده محتوا و به عنوان کارشناس مشغول و فعال بوده است، و به قول تو سعی کرده است ایرادات داستان‌های دیگر را هم مرتکب نشود؛ وجه دوم که بیشتر به این موضوع کمک می‌کند این است که آموزش داستان‌نویسی می‌دهد. به نظر من کسانی که آموزش داستان‌نویسی می‌دهند- که البته نقض آن را هم دیده‌ایم- سعی می‌کنند یک جوری بنویسند که نسبت به تک تک جملات‌شان بعدها بتوانند، حداقل به شاگردان‌شان پاسخگو باشند. که «استاد اگر فلان نکته را به ما گفته‌اید پس چرا اینجا اینطوری است؟» البته این برای اساتیدی است که شأنی برای پاسخگویی خود قائل باشند وگرنه بعضی‌ها آنقدر اسم در کرده‌اند که در پاسخ به چنین سؤالاتی به شاگردان‌شان می‌گویند شما از این موضوع چیزی نمی‌فهمید و بهتر است صحبت نکنید! در حالی که می‌بینید ایرادات در کارها خیلی هم گُل‌درشت است. اما حامد اشتری چون جوان است و شاگردان جوان و پویایی هم دارد سعی کرده نسبت به جمله‌جمله‌ی کارش دقیق باشد و این دقت را هم قشنگ می‌شود دید؛ چه در ویرایش چه در نوشته‌اش.

باقری‌اصل: آموزش داستان‌نویسی‌اش برایم اهمیتی ندارد و ملاک نیست. وجه اولی که گفتی مهم است و بیشتر به کار بچه‌هایی می‌آید که می‌خواهند کتابِ اول‌شان را بنویسند یا ابتدای راه هستند. آن «کارِ گِل ادبی» را انجام دادن، خیلی چیز خوبی است. یعنی اگر مثلا دوست داستان‌نویس یا نویسنده‌ای دارد بگوید آقا! خانم! بده من نوشته ات را ببینم، بده من نظر بدهم، بدهید یک بخشی از کارتان را من انجام بدهم. یعنی اگر در کارگاه داستان‌نویسی است در کنارش در جاهای دیگر کار کند، روزنامه‌نگاری کند، در هر سطحی، حتی اگر قرار است بیگاری کند، نوپرابلم (مسئله ای نیست!)، اساسا بیگاری کند، بیگاری خیلی بهتر از بیکاری است، حتی اگر مطلقاً به او پول ندهند، اجازه بدهد دستانش در صحنه کارِ گل ادبی به کار بیفتند.

**: هیچ‌چیز جای کار کردن را نمی‌گیرد. در مورد حامد اشتری، عطش آن که سریع اثرش را منتشر کند غلبه نکرده…

باقری‌اصل: نگاه کن، پایان کتاب نوشته تابستان ۹۵. حالا باز نمی‌دانم از تابستان سال ۹۵ تا زمانی که داستانش منتشر کرده یعنی امسال، در این کمتر از سه‌سال …

**: البته احتمالا این تاریخ، تاریخ آخرین ویرایش باشد.

باقری‌اصل: من فکر می‌کنم ۹۵ تاریخ آخرین ویرایش نباشد. چون هنوز وقت داشته است، تا الان که کتاب در سال ۹۸  منتشر شود. نگاه کن، کسی که کار ویراستاری انجام می‌دهد اگر کتابش دست خودش باشد، و فاصله بیفتد بین انتشار کتابش، من فکر می‌کنم تا ابدالدهر فایل را ویرایش می‌کند، هر چه روزها و ماه‌ها می‌گذرند، آن آدمِ نویسنده هم جلوتر می‌رود، و اگر در زندگی تصمیم قطعی نگرفته باشد که خنگ باشد، طبیعی است که چیز یاد می‌گیرد، جهان را می‌بیند، خاک را می‌بیند و رویش راه می‌رود، آب را می‌نوشد، هوا را … مثلا الان این آخرین ورسیون (نمونه) کتاب آن نویسنده نامعلوم است، آن فایل مگر تا چند ماه می‌تواند نویسنده را قانع کند که دست نخورد؟ زندگی جریان دارد، او می‌رود چیزهای جدید می‌بیند، چیزهای جدید می‌خواند، فرم‌های جدید، و احیانا متفاوت و حتی متضادی از جهان پیرامونش را می‌بیند و درک می‌کند، آدم‌ها و رفتارهای جدیدی را می‌بیند، در جامعه تجربه‌های دیگری را به دست می‌آورد. و ویراستاری‌های جدید از راه می‌رسند. و به نظر من این خیلی خوب است. من فکر می‌کنم آن تاریخ، پایان نگارش قبلی‌اش است، شاید هم اینطور نباشد و فایل کتاب را بسته و تحویل داده؛ اما نه، این شاید روی هواست، و بعید است.

**: در پیشنهادهایی که برای نقد کتاب این جلسه دادی، چند کار کتاب اولی دیگر هم بود، و البته یکی از آنها بنا به اسم نویسنده‌اش و چیزهای دیگر شاخص‌تر بود، حالا اسم نمی‌بریم، اما در نهایت به آن نرسیدیم، چرا؟ بخاطر آنکه شک داشتیم؛ شک داشتیم نویسنده‌اش در این مسیر که مسیر ادبیات باشد باقی بماند. با این که به نظرم کتاب خوبی است و ممکن بود تو هم کاملا طرفدارانه و مثبت درباره‌اش صحبت کنی. اما در مجموع به این نتیجه رسیدیم که فعلاً سراغ این کتاب نرویم. ولی باز کتاب حامد اشتری که کتاب اولی بود را به راحتی قبول کردیم و تقریباً هیچکسی مخالف قطعی این انتخاب نبود؛ چرا؟ نکته‌اش همین‌جاست؛ بخاطر اینکه می‌دانستیم حامد اشتری در این عرصه می‌ماند، یعنی حامد اشتری بخاطر همین کار گِلی که تو اشاره کردی، حالا حالاها از این عرصه بیرون نمی‌رود؛ نه اینکه لزوماً داستان بنویسد؛ ممکن است برود سراغ روایت؛ نه اینکه یک روز داستان بهتری بنویسد ؛ممکن است داستان بعدی‌اش ضعیف باشد، اما اصل این است که می‌دانیم از این دایره خارج نمی‌شود و در این دایره داستان یا روایت‌های مستند داستان‌گونه باقی می‌ماند.

باقری‌اصل: آن لحظه‌ای که می‌خواستیم این کتاب را انتخاب کنیم، کم‌وبیش تردیدهایی داشتم. گفتم داستان در قم است پس باید در این شهر زیست داشته باشد. فضای پاریس را چه‌کار می‌خواهد بکند؟ حامد اشتری در پاریس چه می‌خواهد بگوید؟ یعنی آن لحظه هم هنوز تردید داشتم و دوست نداشتم بیاییم درباره یک کتابِ اولی صحبت کنیم و کتاب در گفته هایمان زمین بخورد.

**: حالا از بخش‌های پاریس‌اش راضی بودی؟

محسن باقری: ناراضی کننده نیست واقعاً.

**: حس کردی که زیست نداشته است؟

باقری‌اصل: این جوری نیست که نویسنده فقط باید می‌رفت پاریس و پاریس را می‌دید و آنجا چرخ می زد. کما اینکه خیلی‌ها هم رفته‌اند و هیچ در پوچ. بیاییم از اینجا شروع کنیم. از ساختمان داستان. از استراکچر. مهم‌ترین وجه کتاب نثر آن است؛ انتخاب کلمه‌ها، فیزیک کلمه‌ها…

 

**: و ترکیب‌بندی جمله‌ها…

باقری‌اصل: مرسی. ابتدا بتن‌ریزی و آرماتوربندی، سپس کمپوزیسیون (ترکیب‌بندی). یعنی ابتدا فقط فیزیک را نگاه کن، به ساختمانِ فقط فیزیکی نگاه کن. کتاب، نثر داستانی دارد، اولین خاصیتِ نثرش این است که اذیت نمی‌کند.

**: برعکس بعضی از کارهای تاریخی که سعی دارند بیش از حد یادآوری کنند که در تاریخ هستی، یعنی برای اینکه مخاطب را ببرند در سال‌های قدیم و در دل تاریخ، آنقدر زیاده‌روی می‌کنند که خواننده در دست‌انداز می‌اُفتد.

باقری‌اصل: نثر قربانی طهران بلامانع است. و حالا این نثر، داستانی برای گفتن دارد، یعنی در اصل، داستان است که نثر درست می‌کند. به قول تنظیم‌کننده‌های موسیقی؛ تنظیم تمیز. نثر تمیز. نثر ناکثیف. اساسا در کتاب یک داستانی وجود دارد. این نیست که با کلمات بازی کند، Play word  نیست. نمی‌آید بخاطر داستان نداشتن، به کلمه‌ها گیر بدهد و باهاشان ور برود و لاس بزند. بعد سه صفحه بخوانی و متحیر بگویی کل این‌ها و این تعداد کلمه، لغت، جمله و پاراگراف را می‌شد در دو تا جمله گفت و در اصل نوشت، اصلاً موضوعی نبود که این همه وقت و صفحه تَلَفش شود.

**: تا جایی که توانسته از زیاده‌گویی فرار کرده است.

باقری‌اصل: فقط این نیست که کم دارد می‌گوید، اندازه می‌گوید، دهانش سایز دارد.

**: برای ما ویژگی ویراستاری‌اش مهم است؛ یعنی ویرایش داستانش تا جایی که توانسته است. این خودش یک قدرت خوبی است که آدم هر چیزی که نوشته را ببیند چگونه می‌شود کوتاه‌تر کرد.

باقری‌اصل: بعضی‌ها ذهنشان قبل از چشم ها و دستاهاشان ویراستار است. ویراستار شده است. به نظرم ابتدا آمده به یک داستان رسیده، داستان را فهمیده، که اول و آخرش کجاست، وسطش کجاست، فهمیده است که مثلا کتاب ۱۸۸ صفحه‌ای در صفحه هفتاد و یک – هفتاد ‌و دو، دو تا داستان موازی‌اش بهم می رسند و برای این هم تمهید داشته است که داستان کجای کتاب در چندچندم کتاب به هم می‌رسند و از آنجا به بعد چطوری بتواند آن را پیش ببرد یعنی از لحاظ مکانیکی هم آن را فهمیده.

**: یعنی یک طرح و پیرنگ مشخص شده هم داشته است.

باقری‌اصل: حتماً در ذهنش اول اتفاق افتاده. ویراستاری کرده، بعد آمده آن را پیاده کرده. نیامده شروع کند تا به آن برسد. رمان را چک کن، تعداد کلماتش برای جمله‌هایی که دارد انتخاب می‌کند در هر موقعیتی، مشخص است و اندازه، حس چطور؟ با توجه به اینکه کلمه و جمله قرار است حس بدهد به مخاطب، آن را نوشته است. یعنی ملاک بیرونی دیگری نداشته است که اینجا باید یک صفحه باشد و آنجا دو جمله. این‌ها چیزهایی‌ست که زیر است و مخاطب را در سطح اذیت نمی‌کند. مخاطب می‌فهمد که با یک تقلب رو به رو نیست. می‌فهمد که یک داستانی هست. واقعاً یک داستانی وجود دارد. یک داستانی لای این شیرازه است. چیزی که در ادبیات داستانی کم می‌بینیم، انگار ادبیاتِ غیرداستانی است. بابا یک قصه‌ای بگو، یک چیزی بگو. این، آن بخشی است که شما گفتی نویسنده به مخاطب حواسش هست. از طرفی هم خودش را نفروخته است. اگر عامه‌پسندیِ صرف بود، دیگر امر نوشتن برای اشتری نمی‌توانست مهم باشد. می‌گفت که من یک قصه‌ای دارم، این قصه را می‌گویم، حالا به هر نحو. یعنی فهمیده که باید توی مدیومِ نوشتن باشد. قربانی طهران، هم نثرش پیش می‌رود و هم پیش‌برنده است. یعنی هم دست مخاطب را می‌گیرد و هم نثر، مستقل از ما جلو می‌رود. نکته خیلی مهم، دیالوگ‌ها اندازه و مال دهان شخصیت‌هاست. یک جایی «سردار اسعد» وقتی در فرانسه دیالوگ می‌گوید، یک جایی معشوقه‌اش تِرز- که البته برای اولین‌بار در داستان باید اِعراب‌گذاری‌اش می‌کرد- یک دیالوگی را می‌گوید و یک جایی هاشم و یک جایی آن پیرمرد دربان که اول کاری  هاشم می‌خواهد آن حجره را بگیرد، و چقدر خوب است دو خطی که در مورد آن پیرمرد قدکوتاهِ ریش‌توپی نوشته، و قشنگ متوجه می‌شوید که این پیرمرد سیر تحول طلبه‌ها از صفرکیلومتر تا صدکیلومتر را می‌داند. اصلاً‌ ابا دارم آن دوتا جمله‌ را بکار ببرم، مخاطب برود خودش آن لذت را ببرد. اگر جمله بد بود حتماً‌ آن را می‌گفتم. اسپویل (لودادن داستان) در یک اثرِ بد، اصلا از اوجبِ واجبات است. حالا چندتا از خوب‌ها را هم می‌گوییم. دیالوگ‌ها مال دهان شخصیت‌هاست. داستان پر از ریزه‌کاری‌ها و جزییاتی است که این ریزه‌کاری‌ها و این جزییات یک کل را می‌سازند. وقتی یک مکان از لحاظ فیزیکی ساخته می‌شود و شخصیت داخلش قرار می‌گیرد، فضا هم ساخته می‌شود. آدم را می‌سازد و داستان را باورپذیر می‌کند. در فصل اول که مبدأ است نقطه داستان را می‌گذارد، نقطه‌ در همان فصل  می‌شود خط، خط داستان، در همان فصل آن شخصیت ساخته می‌شود و مخاطب در کمتر از ۱۱ صفحه وارد داستان می‌شود و پیش به سوی داستان…

**: همین کوتاهی فصل‌ها به نظرم یکی از ویژگی‌های آن است و باز هم تأکید می‌کنیم روی این که نوشتن داستان تاریخی سهل ممتنع است. هم به خاطر اینکه اطلاعات مخاطب کم است، دست نویسنده باز است که داستان‌سرایی کند و چیزهایی را بگوید که ممکن است وجود نداشته باشد، هم سختی‌هایی دارد از این باب که لحن و ویژگی‌های آن دوره را به خوبی دربیاورد. در عین حال اثر تاریخی برای انتخاب اول یک نویسنده انتخاب سخت و پرخطری است، که اشتری از عهده آن برآمده است.

باقری‌اصل: نه دقیقاً. فعلا داریم به وجه نوشتاری «قربانی طهران» نگاه می‌کنم. اگر اشتری نوشتن بلد باشد، می‌رویم سراغ موضوعی که نوشته. به نظرم هوشمندی کلمه درستی نیست، قربانی طهران یک وضعیتی است که خیلی هم تاریخ نمی‌گوید. خیلی هم وارد ماجرای تاریخی نمی‌شود، یک نقطه‌گذاری‌هایی می‌کند؛ می‌رود یک سردار اسعد را در فرانسه می‌بینید و نشان می‌دهد که اصلا چرا سردار اسعد رفته به پاریس؟ نشان می‌دهد که چرا آنجا هست، چرا آنجا مانده و چرا دوست ندارد بیاید. یک «هاشم»ی را از قم برمی‌دارد می‌آورد تهران و دلایل داستانی‌اش را می‌گوید، یک شیخی که نمی‌دانم در آن داستان هست، اینها را به عنوان نقطه‌گذاری استفاده می کند. من خیلی به روایتی که از تاریخ می‌کند نمی‌توانم اعتماد کنم، چون آن ماجرای تاریخی خیلی خفن‌تر از این حرفهاست. بخاطر همین است که می‌گویم یک جورهایی هوشمندانه ماجرا را نوجوانانه کرده. از روی طرح جلد کتاب که حالا می‌دانسته یا نمی‌دانسته! بگیر، تا اینکه نیامده داستان را توپر کند. داستان خیلی جاهایش نازک است. من به نظرم آمده یک الهامی گرفته از آن موقعیت و زده و رفته. یعنی خیلی خطرناک می‌تواند باشد اگر مثلاً‌ بگوییم این کتاب قابل ارجاع تاریخی باشد یا بشود. چون اصلاً‌ این ماجراها و این خبرها نیست. چون در کتاب شما بهرحال نمی‌فهمی که تو موافق مشروطه ‌هستی یا ضد مشروطه؟ و مشروطه مهم‌ترین اتفاق تاریخ صد و اندی ساله ماست. اشتری در قربانی دهانش را فهمیده که چقدر باز کند. دهانش دهانِ تاریخ نیست، دهانِ داستان است.

**: ضمن اینکه همین ابهام به جلب مخاطب کمک می کند، یعنی هم آنهایی که مخالف مشروطه هستند و هم آنهایی که موافقند، می توانند از این منظر نگاه کنندکه حق با چه کسی بوده است. می‌گذارد جزییات آن را خودت کشف کنی.

باقری‌اصل: بله. به مخاطب تحرک می‌دهد تا برود ببیند ماجرا از چه قرار است. فقط همین قدر. وضعیت اتفاقا همان دوغ و دوشابی است که در داستان آمده. مثلاً همان جایی که شیخ فضل‌الله نوری می‌گوید دوغ و دوشاب قاطی شده و حق و باطل در هم آمیخته است. قربانی طهران خیلی هم طرف خاصی نمی‌ایستد. اصلا اسمش به همین خاطر است، هاشم اساسا نفله‌ی تهران است. بازی بازی بزرگان است، دست نزن، سیاسته. تو برو دنبال همان مائده‌پائده‌ات. و این حرفها. پولتیک جای بِچه‌مِچه نیست. جالب اینکه نویسنده و مایی که می‌خوانیم، نسبت به همه شخصیت‌های داستان سمپاتی داریم. خیلی جالب است؛ هم نسبت به سردار اسعد که آن طرف است، هم نسبت به هاشم که اینطرف است، حتی نسبت به صابر و حتا یک جاهایی نسبت به آن قلچماق‌ها. آنها را نویسنده به جوری می‌نویسد که اینجور می‌شود. و البته هاشم را می‌کنند توی گونی … بامزه است. و گونی هم چیز قشنگ و جالبی بود که آورد. واقعا آخِرش یکی این گونی را آورد. و آدمی که از داخل گونی از آن پی.اُ.‌وی دارد بیرون را نگاه می‌کند چقدر جالب است. اگر قرار است یک جایی یک زبان‌بازی هم بکند در سطح زیرین اینطوری است؛آدمی که می‌نشیند روی هاشم که داخل گونی هست، هم چاق است و هم قلچماق، به جای اینکه بگوید چاق است می‌گوید قلچماق. مشروطه‌بازی را هم ضمیمه کن. می‌شوداستفاده کرد قلچماق هم چماق هست و هم قلم هست در آن و این بازی‌ها البته خیلی محدود است و اینجا هم یک نیمچه تفننی هم شده، حالا آگاهانه یا ناآگاهانه.

دیگر اینکه ضعیف‌ترین آدم داستان همین هاشم- شخصیت اصلی داستان- است که به نظرم بی‌شخصیت‌ترین آدم داستان است. اصلا ربطی به نماد و این مزخرفات هم ندارد. لایه‌های پنهان او کم است و با شک و تردید جلو می‌رود. یک کار دیگری هم حامد اشتری می‌کند، نمی‌دانم واقعا خودش چقدر زیست طلبگی داشته و دارد ولی طلبه داستانش را خیلی این دنیایی می‌فهمد. زمانی که هاشم با مائده مواجه می‌شود، یک زمانی که مائده در آن صحنه داستان می‌خواهد از اتاق خارج شود، هاشم با اندازه دری که داخل و یا خارج می‌شود، اندازه‌گیری می‌کند که قد این آدم چقدر است یعنی اگر می‌خواهد انتخاب این‌دنیایی کند و برود زن بگیرد، قشنگ همه چیز را ورانداز می‌کند. محاسبه‌گر است. آمده یک امر مثلا جهادی انجام می‌دهد، اوکی،  به تردید می‌افتد، اوکی، ولی آخرش یک چیزی می‌خواهد و آن یک دختر است، حالا بعنوان ازدواج.

 

**: به نظرم لایه‌های پنهان او کم است. خیلی خاکستری و واقعی ترسیم می‌کند. الان داستان‌های زیادی در ژانرهای مختلف چاپ می‌شود، به نظرت چرا باید «قربانی طهران» را بخوانیم؟

باقری‌اصل: اولین نکته نثر است، نوشتن است. نوشتن را آن آدم انجام می‌دهد و تا حد زیادی از پسش برآمده است. یعنی معلوم است که دارد تلاش ادبیاتی می‌کند و معلوم است که واقعاً‌ می‌خواهد رمان بنویسد. این نیست که یک محتوایی داشته باشد، یک قالبی داشته باشد و بخواهد این محتوا را بریزد داخل این قالب. حتی مهم‌تر از آن ماجرایی که دارد روایت می‌کند، نحوه‌ نوشتن و چگونگی پرداختنش است. حامد اشتری کار تکنیک‌بازیِ «رو» هم انجام نمی‌دهد. می‌دانی از کجا می‌شود فهمید؟ از دیالوگ‌ها. آن آدم انگلیسی چطور حرف می‌زند؟ و چطور پیامش را می‌رساند؟ سردار اسعد چطور رابطه می‌گذارد با معشوق فرانسوی‌اش و معشوق فرانسوی‌اش را تا چه حد و اندازه‌ای دارد نشان می‌دهد؟ یک جایی حامد اشتری می‌گوید پاریس عشرتکده دنیاست. این جمله مال خودش نیست، اما درست گذاشته آنجا. یک جایی می‌آید تفاوت انگلیسی‌ و فرانسوی‌ را با یک سیگار مشخص می‌کند. انگلیسی که  سیگارش مثل قطار دود می‌کند، فرانسوی می‌گوید، من سیگار خوشبوی خودم را می‌کشم و یک جایی هم انگلیسی به فرانسوی می‌گوید که اینجا یعنی پاریس، سیرک است. یعنی کلاً دور هم خوش هستید و ما انگلیسی‌ها داریم تو جهان کار جدی می‌کنیم و شماها اینجا دور هم خوشید. آن نقطه دید را هم می‌شناسد. همه اینها مجموعاً‌ ایجاب می‌کند که شما وارد فضای داستان شوید.

**: حامد اشتری در «قربانی طهران» داستانی را تعریف می‌کند که ممکن است وجود خارجی نداشته باشد، ولی بسیار باورپذیر است. اینکه یک طلبه در حال طلبگی از حجره‌اش بلند شود و به طهران بیاید و  اینکه هیچ نسبتی با اسلحه و کاری که برعهده‌اش گذاشتند نداشته باشد. نقطه قوت و اوج قوت در این قسمت که باورپذیری را بیشتر می‌کند، روان‌بودن و واقعی نمایاندن تمرینات نظامی هاشم است که اتفاقاً بخش مهمی است و اگر این تمرینات و شلیک‌هایش را بد درمی‌آورد، تمام داستانش زیر سؤال می‌رفت. با اینکه ظاهرا در اتفاقات عشقی و تعاملاتش با افراد مختلف چیز مهمی نیست و گذرا است ولی اگر این شلیک و تمرین نظامی را به خوبی انجام نمی داد، باورپذیری ما را از کل داستان را تخریب می‌کرد و پاشنه آشیل، دقیقاً همین بود.

باقری‌اصل: اولِ داستان که بازی با عبا و قبا می‌کند، کیف چرمی را کجا می‌گذارد؟ پول و کیف را سنجاق می‌کند به یقه پشت قبا. با عبا کار می‌کند، چرا دارد کار می‌کند؟ روشنفکرانه نیست. قشنگ نشان می دهد که نویسنده زیست طلبگی دارد و آشنا به لباس آخوندی. شما عبا را فقط فیزیکی می‌بینید اما فراتر است. این خیلی کارکرد دارد. مثلاً‌ اسلحه را در آن می‌گذارد، یعنی هرچه که داخل آن پر کنید مشاهد نمی‌شود. وقتی با آن بازی می‌کند و اتفاقاً‌ من یک گوشه کتابش نوشتم که تا حد قابل قبولی عملیات بلد است. نویسنده بلد است که آن را می‌نویسد. چون اگر بلد نباشی برای چه می‌نویسی؟ چرا خودت و کتاب و مخ مخاطب را خراب می‌کنی؟

**: این به این معناست که زیست نظامی دارد؟ مشابه این را در کارهای پلیسی و جنایی خوانده است. این ترکیب به نظرم ترکیب خوبی است. به نظرم حامد اشتری جدای از زیست طلبگی یا سابقه کار نظامی داشته که این را ما مطمئن نیستیم. سابقه کار نظامی نه به معنای نظامی بودن، مثلاً‌ شرکت در بسیج محله و یا شلیک گلوله و اینها را باید داشته باشد. حتماً‌ رفته و اسلحه دست گرفته و تیر انداخته و یا اینکه اینقدر خوانده که این ظرافت‌ها را دیده و چشم‌هایش را خوب باز کرده است. فیلم دیده و یا عکس دیده. انتخاب مکان و لوکیشن این اتفاق هم باورپذیر درآمده یعنی هیچ جایی مخاطب حس نمی‌کند که «مگر می‌شود؟!» و قشنگ همراهی می‌کند؛ در مورد پاریس هم همینطور است، خیلی در لایه‌های زیرین پاریس فرو نمی‌رود که خودش را بخواهد لو دهد. من بعید می‌دانم که پاریس رفته باشد. اما خیلی بنا نیست که با اسامی خاص، با اسم کافه‌های خاص، با اسم مکان‌های خاص به مخاطب بگوید که یادت نرود من در پاریسم. همین که سرفصل نوشته پاریس کافی است. دیگر تأکید نمی‌کند که من در پاریس هستم و دیگر کاری نمی‌کند که تو از پاریس حالت بهم بخورد. همان اول که می‌گوید پاریس، ذهن خواننده به پاریس می‌رود و اتفاقات را پیش می‌برد و عادت‌هایی را در فرانسه و پاریس اشاره می‌کند که خیلی بجا و ظریف است. به نظر من این خودش خیلی مهم است. کم‌گویی و اندازه‌گویی خیلی مهم است. اینکه آدم اطلاعات زیادی می‌تواند داشته باشد ولی نباید همه آن ها را خرج کند.

باقری‌اصل: حداقل به نظرم رفته دیده و خوانده. نویسنده باید ببیند. چشم باید اساسا کار کند. چشم‌چشم دو ابرو. ابروها هم کار نکند مهم نیست، اما هیچ‌چی جای چشم را نمی‌گیرد. کار طلبگی-پلیسی، حالا پلیسی هم نیست. طلبگی-جهادی، آنهم با این لباس، و این کمی جالب‌تر است. الان نویسنده با گوگل‌مپ خیلی راحت هر جایی و هر کشوری را می‌توانند ببینند و بنویسند. مثلاً‌ بنویسند فاصله فلان کافه تا فلان برج. می‌تواند مسیرها را ببیند و لابه لایش را پر کند.

**: نویسنده در این داستان می‌توانست اطلاعات گوگلی زیادی را بیاورد اما کاملاً دست نگه‌ داشته است.

باقری‌اصل: پاریس با یک چیز معنادار می‌شود. اولِ کار با فصلِ پاریسِ ۹ ، اسعد با آن مستخدمی که آنجا هست مواجهه‌ای در مسافرخانه دارند. بعد سردار اسعد فحشی می‌دهد و آن نمی‌فهمد. مسأله حامد اشتری این است که منطق داستانی خودش را می‌فهمد چیست؟ روی منطق داستانی بقیه چیزها را پیش می‌برد. یعنی واقعاً‌ معلوم است. چرا پاریس ۹ برای ما غیرقابل باور نمی‌شود؟ برای اینکه به اندازه می‌گوید. توصیف او از معشوقه درست و اندازه است، اولین‌بار جلوی آینه، صحنه را ببین. هوا خنک است. یک نامه‌ای هم به او رسیده است؛ آن نامه هم باید امحاء شود. آن نامه را می‌اندازد داخل شومینه. یعنی در داستان و در آن فصل، سرما را گرم می‌کند. خنکا را گرم می‌کند.

**: لازم نیست از شدت گرما و برف و سفیدی برف و حتی شال و کلاه صحبت کند؛ با یک شومینه ما سردمان می‌شود. و حالا با یک شومینه گرم می‌شویم.

باقری‌اصل: قبلش فقط یک اشاره کوچک کرده بود که آنجا سرد است. درست است که شما اینجا گرم می‌شوید، ولی نکته مهم‌تر آن نامه‌ای است که در آتش می‌اندازد.

**: همان نکته‌ای که در داستان خیلی مهم است و می‌گوید: «تعریف نکن؛ نشان بده.» این هم یکی از نکته‌های مهم است که در دوره های داستان نویسی خیلی روی آن تأکید می‌کنیم و تعداد کمی از شاگران هستند که این را می‌فهمند و می‌توانند رعایت کنند. همان‌ها تبدیل به نویسندگان خوبی می‌شوند؛ حتی اگر کم‌کار باشند، حتی اگر هیچ موقع کتابی ننویسند، این تجربه شخصی من است. آن کسانی که این نکته را درک می‌کنند حتی در یک پیام تلگرامی برای رساندن یک خبر از این ویژگی استفاده می‌کنند. مثلا در توییتر به خاطر محدودیت کاراکتر چه داستان‌های زیبایی خلق می‌شود.

باقری‌اصل: پیرو حرفی که می‌گویی(با خنده) بسیاری از توییت‌ها جستار است. اینجا محدودیت کلمه داشته و می‌گوید که من جمع‌بندی خودم را در آن محدوده کلمه‌ها بگویم، احتمالاً‌ یک بخشی از آن دراماتیزه باشد و یک نکته جذابی هم دارد. نویسندگی یک چیز جدای از زندگی نیست، یعنی شما باید در مدیوم باشید، من باید در مدیوم باشم. مدیوم همه‌چیز است. حتی شما وقتی در تلگرام پیام می‌گذارید، اگر نقطه آن غلط است، نقطه آن را درست بگذار! اگر نقطه ویرگول دارد به جای آن اشتباهی کاما نگذار! شما در اصل همان یک فرصت را برای پیام فرستادن داری. خوانده می‌شود ولی در ذهن مخاطب واقعا جاگیر نمی‌شود.

درباره بخش عملیات هم که گفتی هاشم وارد تهران می‌شود، یک آدمی که از قم به تهران می‌آید و سه سال قبل هم به تهران آمده است. به نسبت آدمی که تهران را کاملا می‌شناسد، با آن مواجه نیست و به نسبت آدمی که سه سال پیش به تهران آمده، هست. الان یکبار دیگر تهران را می‌بیند، به این شکل و با تغییراتی که اتفاق افتاده می‌بیند و کار عملیاتی خود را چطور انجام می‌دهد؟ نگاه کنید خیلی ساده، اول آدم می‌آید یک دور بزرگ می‌زند در چهارسوی تهران. چون باید لوکیشن را بفهمد، بعد می‌آید و دور خانه آن شیخ را می‌پاید، و بعد فاصله  مسجد تا خانه‌اش را. همان مسیری که شیخ هر روز می‌رود و برمی‌گردد. این در واقعیت وجود دارد و کاملاً‌ زیسته است و یک مقدار این را ناخودآگاه ترس‌آمیز هم می‌کند. مثلاً‌ از این به بعد مسیر مسجد تا خانه شیخ …

**: در تهران خیلی سراغ ندارم ولی در قم همچنان این اتفاق می‌افتد که بزرگان مذهبی، آیات عظام و کسانی که در مسجدی امام جماعت هستند افرادی آن ها را از منزل تا مسجد همراهی می کنند. نویسنده از این واقعیت که در قم هست، سود جسته و مطمئنم که خودش آن را زیست کرده و خیلی خوب این رفت و آمدها را تصویر می‌کند.

باقری‌اصل: و آن موقعیت را که ما همیشه در وضعیتِ تیپ تیپیکال می‌دیدم را نویسنده دیگر تیپیکال نمی‌بیند و باهاش یک کار دیگری می‌کند.از این موقعیت برای خودش در داستان سود می‌جوید.

**: یک نقبی هم بزن به کاستی‌ها و «ای کاش»‌های داستان.

محسن باقری: ببین از روی طرح جلد شروع می‌شود، نارنج و بوی نارنج، فانتزی معیوبِ ذهن نویسنده است. مالِ دوران تیپیکش است. نه هر نارنجی. این نارنج که اصلاً بویش در داستان نمی‌چرخد و نمی‌چربد. در داستان یک فصل بد دارد. ۹۱ صفحه طاقت می‌آورد که بد نباشد. به ۹۲ که می‌رسد، در فصل احراق، خرابکاری می‌کند. تمهید خرابکاری‌اش هم در فصل قبلش است، فصل نارنج. نکته اینجاست که، دراماتیزه کردن، و عامه‌پسند کردن داستان، انداختن یک دختر در داستان نیست. به نظر من اشکال کار حامد اشتری در این کتاب این فصل مبتذل است. یعنی شما این فصل را از لحاظ نوشتاری و نویسندگی مقایسه کنید با تمام فصل‌ها و بخش‌های دیگر. فاجعه است. در این فصل به دقت تشبیه نکرده، به دقت توصیف نکرده. فصلِ بعدِ نارنج هم هست، نقطه من همینجاست. نارنج در فرم تمهیدی شده برای افتضاح بودن اینها. در رابطه‌ها، نسبتی که اشتری حتی از معشوق سردار در فرانسه نشان می‌دهد، خیلی باورپذیرتر است. یعنی معشوقه را بهتر می‌فهمد تا دختری که حالا اسمش مائده هست. حالا مائده زمینی یا هوایی. یعنی آن اصلاً‌ تیپیکال است. یعنی آن نارنج در مغز نویسنده که حامد اشتری باشد، یک جایی خودش را پرت کرده و آمده روی جلد و من می‌توانم جمله‌های این فصل افتضاح از نظر نویسندگی را بخوانم و ببینی چقدر ساختار جملات مشکل دارد. «حس می‌کرد چیز جدیدی در قلبش جولان می‌کند، تا حالا هرچه بود حس انتقام بود و عدالت‌خواهی اما به مرور نوع دیگری هم در حال رشد بود». این نمی‌تواند معرفی و شروعی برای عشق باشد. این حرف ها را هزار جای دیگر هم شنیده ایم. برای حامد اشتری زشت است که این جمله را اینجا نوشته. می‌دانید مکانیزم را اگر بخواهم بررسی کنم اینطوری است. ناچار دیده یک دختر را در کتابش بیندازد و تِمَش از روی جلد هم شروع می‌شود. پشت جلد هم نوشته «مسأله عشق». تو داستان‌نویس هستی. یعنی وقتی می‌گویم افتضاح از روی جلد شروع می‌شود و طرح روی جلد ضد است، همین است. و یک جای دیگر اشتری در نویسندگی رد می‌دهد. حامد اشتری در کتاب خیلی حواسش هست که به مردم توهین نکند، و خیلی راحت بخواهد بگوید اینها جاهل هستند. شما یادت بیاید، آن فانتزی که اول طلبه‌کارگرها که حین کار با آن فانتزی کارگری‌شان می‌خواستند هاشم را دست بیندازند و گفتند آن بانی خیر یک نامه‌ای زده و فلان…آن شوخی مال آنجاست. از دل زیست است. توهینی که ندارد. با اینکه بسیار مستعد توهین به آن آدمهاست. آن را مقایسه کنید با اینجای داستان که دختر را می‌اندازد تو داستان. چند صفحه پیش نمی‌رود که خط اول صفحه ۹۹ می‌گوید(می‌نویسد): «به هر حال ما بدموقع خدمت رسیدیم و شما و قاطرتان را بی‌خواب کردیم.»

وقتی شما داری درباره «مسئله عشق» صحبت می‌کنی کلاً‌ رد می‌دهی، یعنی مغز خودت هم نمی‌داند چکار می‌کند. مثلاً‌ قاطر را با آدم کادر می‌بندد. فیلم گاو هم نیست که آن گاو واقعاً‌ در آن حلول پیدا کند. یک قاطری که تازه خریده و هنوز هیچ شخصیتی هم ندارد و تا پایان داستان هم پیدا نمی‌کند. یا صفحه ۹۹ می نویسد:« با خودش فکر کرد چه خوب می‌شد اگر روزی زن گرفت همسرش طب بداند. هم می‌توانست از او یاد بگیرد و هم این‌که برای درمان خودش و خانواده‌اش نیاز به مراجعه به طبیب نبود. شاید می‌توانستند با هم مباحثه هم بکنند …» دنبال حقوق دختر هم هست. یحتمل دنبال آپشن‌های دیگرش هم می‌گردد. نوستالژیِ بوی نارنج اصلش این است. بعد حالا ما یک خانم دکتری را هم بگیریم، به نظرم ما اگر در داستان «معشوقه» را ندیده بودیم، و روابط عشقی را در کتاب ندیده بودیم، و نسبتاً‌ با قدرت به جلو می‌رود، و آخرش هم معلوم نمی‌شود که بعد از اینکه به قم می‌رود در ماه قمری که خبر به او می‌دهند که حالا آیا این دختر را به تو می‌دهیم یا نمی‌دهیم، بعد چرا دارید از آن کار دست می‌کشید، تو که تردیدهای جدی داشتی که حق و باطل چیست؟ تو که دنبال حق و باطل بودی؛ چی شد پس؟ آخرش می‌گوید من اگر به این دختر برسم خیلی خوب است. تو آمده‌ای وارد یک کار جهادی شده‌ای و وسط کار «مسئله عشق» و فلان نیست، مسأله تپانچه و نارنج نیست. آقای حامد اشتری! مسأله اینجاست که تو داری میان‌مایه می‌کنی ماجرا را. آن عشق تیپیکال کار تو را خراب کرده. فقط به این که رسید این شیخ، شیخ خوبی است؟ شیخ که خوب درآمد و من یک جاهایی نمی‌دانستم که شیخ فضل‌الله نوری است، و به درستی نویسنده نگفت که اسمش چیست تا داستان پیش برود و خراب نشود. ولی خوب آن آدم را منفور نشان داد و مخاطب دوست دارد که آن شیخ ترور شود. چون مانعِ مشروطه بوده، ولی این بحث‌های تاریخی جدی‌اش را به نظرم باید از الان به بعد درباره‌اش دیگران صحبت کنند. من ترجیح دادم که اول راجع‌ به نویسنده بودن حامد اشتری صحبت کنیم. کار داستان‌نویس دراماتیزه کردن است و کار منتقد فرموله کردن. به نظر من حامد اشتری اصلاً ماجرای دختر پسری را نمی‌فهمد. مطلقاً بلد نیست و این باعث لق شدن پایه داستانش شده است.

**: حامد اشتری ریسک کرده و کتابش را به ناشری داده که خیلی در سوابقش کتاب‌های داستانی پررنگ نبوده. او با یک ریتم متعادل و با یک ضرب‌آهنگ مشخص و متعادل، کتابش را تبلیغ می‌کند و با تک تک آدم‌های مجازی‌اش ارتباط می‌گیرد. حتی بازخوردهای مخاطبینش را به اشتراک می‌گذارد و این به نظر من خیلی مهم است. فارغ از این که کتاب اول اشتری هست، بعید می‌دانم یک شوق جوانانه باشد. کسی که برای جملاتش زحمت می‌کشد، می‌ایستد و صحبت می‌کند و دوست دارد که بشنود، در حالی‌که حامد اشتری این عرصه را رها نکرده و این خودش نشان می‌دهد که نویسنده برای کتابش چقدر زحمت کشیده و چقدر برایش مهم است.

باقری‌اصل: ببین، حامد اشتری همانطوری که در موردش صحبت کردیم، مشخص است که واقعاً‌ زحمت کشیده برای یادگرفتن و نوشتن، و حتی تا حد قابل قبولی نوشتن را یاد گرفته است. و مطمئناً پیش می‌رود و من حدسم این است که کتاب بعدی او حتماً‌ بهتر از این خواهد بود. چون خیلی چیزهای دیگر را تا همین الان یاد گرفته است، و نکته‌ای که قبل از هرچیز برایش مهم بوده «امر نوشتن» بوده. خود کتاب نشان می‌دهد که امر نوشتن مهم است و وقتی فیزیک نوشتن مهم باشد، محتوا یا هر چیز دیگه‌ای که خودت اسمش را می‌گذاری بوجود می‌آید. حامد اشتری یکی از نویسندگانی است که قابل اعتناست و نمی‌شود و نباید او را نادیده گرفت. حتی در مقایسه با خیلی از نویسندگان مشهور ما، چند سر و گردن جلوتر است. عرق ریخته. معلوم است، کار کرده. معلوم است جان کنده. می‌شود گفت که نویسنده است. حتی اگر تبلیغات بهتری هم درباره این کتاب شود، من به شما قول می‌دهم که مخاطب خوشش می‌آید و دوست دارد که این کتاب را بخواند. خواندن این کتاب خیلی راحت است. در چند ساعت بدون اخلال می‌شود داستان حامد اشتری را خواند و از آن لذت برد.

**: ان‌شالله کار بعدی حامد اشتری حتماً‌ بهتر می‌شود و امیدواریم فاصله این کتابش با کتاب بعدی خیلی طولانی نشود.

عکس ها: فرهاد خیابانی

]]>
https://nashremaaref.ir/%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%90-%da%af%d9%90%d9%84%d9%90-%d8%a7%d8%af%d8%a8%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%d9%86%d9%88%db%8c%d8%b3%db%8c-%d8%a7%d8%b4%d8%aa/feed/ 0
حیرانی در مسیر طهران و پاریس https://nashremaaref.ir/%d8%ad%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%b7%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d9%be%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%b3/ https://nashremaaref.ir/%d8%ad%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%b7%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d9%be%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%b3/#respond Thu, 05 Mar 2020 03:04:01 +0000 http://nashremaaref.ir/?p=1820 کتاب را برای بار سوم خواندم. همزمان بوی نارنج زخمی هاشم و باروت تپانچه همراه با عطر غلیظ قهوه قجری در لابه‌لای کتابم پیچده و مشامم را پر کرده است.

به گزارش مشرق، قاجاری‌ها آن‌قدری برایمان دسته‌گل به آب داده‌اند که هرچه بگوییم و بنویسیم حق مطلب را ادا نمی‌کند. اکثرمان با کلمه‌اش هم غریبگی می‌کنیم، مشروطه! که از قضا این‌هم از ثمرات قاجاریان است. یک کلاف سردرگم که با گذشت بیش از یک قرن همچنان در هاله‌ای از ابهام مانده است، هر کس هم تلاش کرد بخشی از آن را گره‌گشایی کند، گره‌ای بر آن افزود. حالا در حوزه ادبیات با کتاب جدیدی مواجهیم که در ذیل سایه روایتی عاشقانه، به مشروطه پرداخته است. نویسنده‌اش پیش از نمایشگاه کتاب در صفحه شخصی‌اش کتاب را رونمایی کرده بود. تضاد موجود در طراحی جلدش برای مدتی متوقفت می‌کرد تا هضم کنی همنشینی عجیب نارنج و تپانچه را! ممیزی‌های نشر صدای اعتراض نویسنده را درآورده و مجبور شده بود جای خالی را با نقطه چین پُر  کند.

قرار بر آن بود که رونمایی‌اش در نمایشگاه کتاب باشد. «نشر معارف» برای اولین بار به خودش جرات داده و رمان را در فهرست خروجی‌های نشرش قرار داده بود. بعد از جلسه رونمایی‌اش کتاب را امضا شده در آغوش گرفتم، دلم نمی‌آمد حظ بصری را با دیگران شریک نشوم. تمام مسیر بازگشت کتاب در دستم بود و اندک اندک می‌خواندم. در آن شلوغی مترو توقع نداشتم کسی حواسش باشد، اما افراد زیادی خیره به جلد کتاب شده بودند یا نام و نشانش را می‌پرسیدند. بگذریم!

معتقدم که نویسنده باید دغدغه‌مند باشد. صرف به‌قلم‌درآوردن یک‌سری تخیلات و اطلاعات که هدفی را به دنبال نداشته باشد، مفید فایده نخواهد بود. حامد اشتری در اولین کتاب خود به سراغ نامأنوس‌ترین مساله ایران رفته است و با موشکافی دقیق، روایتی عاشقانه را در بطن تاریخ و به موازات یک توطئه به رشته تحریر درآورده است. او با خلق «هاشم کهکی» در جایگاه یک طلبه قمی جهادگر، ذهنیت مخاطب را جهت‌دار کرده و ویژگی‌های یک روحانی نمونه را در ذهن مخاطب به تصویر می‌کشد، غافل از آن‌که این طلبه در پی انتقام خون به ناحق ریخته شده پدرش راهی تهران شده و نقشه قتل شیخ فضل‌ا… را در سر می‌پروراند. اشتری که واقف به تاثیرگذاری اخبار و حدوث شایعات در عصر جدید است، در داستانش به این نکته توجه ویژه‌ای داشته و به‌خوبی توانسته تاثیر شایعات و اخبار کذب را بر زندگی یک یا چند فرد به تصویر بکشد.

داستان با دریافت یک کاغذ اخبار شروع و جرقه تصمیم‌گیری‌های هاشم زده می‌شود. هاشم که پس از تاثیرپذیری از اخبار و شایعات کذب، همراه با یک چاقوی قدیمی راهی تهران می‌شود، هر روز مشق قتل شیخ را تمرین می‌کند تا تیرش به خطا نرود و آبی بریزد روی حقد و کینه چند ساله‌اش. او که با لطایف الحیلی به شیخ نزدیک شده است در دام معرفت مریدان شیخ گرفتار می‌شود و طبیعتا محتاطانه‌تر رفتار می‌کند.

نویسنده کتاب با چیدمان نامنظم زمانی ـ مکانی مخاطب را چمدان به دست از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور می‌کشاند. همراه هاشم از قم به تهران می‌رود و پس از آن به فرنگ! عمیق بودن وقایع در کنار شخصیت‌ها آن‌قدر جاندار است که به راحتی بوی نم آن حجره فرسوده و کله‌پزی قوچ سفید را در سبزه میدان استشمام کنیم.

مخاطب عام در ابتدای مواجهه با فصول کتاب با عناوین ناآشنایی روبه‌رو می‌شود که برخی بُعد مکانی ـ زمانی است و برخی نقشه سیر و سلوک و برخی دیگر هدف غایی را نشان می‌دهد: ناسوت، دعوت، نفحه، یقظه، نارنج، احراق، اژدها بر ره، برگ‌ریزان، موت صغیر، خون، سجن و در نهایت اسرار هویدا و عود، اینها عناوین فصول این رمانند که توضیحشان در این مُقال نمی‌گنجد، اما خوب است که با دانستن معانی آنها روایات این کتاب را بخوانیم چون بیش از حد مرتبط هستند.

داستان دو روایت موازی را با ضرباهنگی تند بیان می‌کند و فرصت تنفس به خواننده را نمی‌دهد. وجود دو راوی با زاویه دید بسیار مناسب، مخاطب را میخکوب می‌کند. راوی در روایت اول دانای کل محدود و من راوی در روایت دوم که به موازات در پاریس رخ می‌دهد، روایت یک سردار بختیاری است و از دید خود سردار روایت می‌شود.

شرح ماوقعی که بر هاشم گذشت را پیشتر بیان کردم. علیقلی که در ایران جزو ملاکان بزرگ بختیاری‌ بوده است؛ حالا فارغ از مشروطه و خبرهایش به عشقبازی با «ترز» مشغول است. بخش عاشقانه کتاب در پاریس و دوشادوش سردار و تازه معشوقه جوانش رخ می‌دهد. او که از ایران رخت بسته است و پرونده ایران را تا ابدالدهر بسته، با ترفند سرچارلز هاردکینگ به جمع مشروطه‌خواهان می‌پیوندد و راهی ایران می‌شود.

در این میان هاشم در مراجعه یکطرفه به قاضی، حکم قتل شیخ را تمرین می‌کند تا زمانی که «مائده» بر نارنج دلش زخم می‌زند و هاشم در دیدارش جای ترنج دست می‌بُرد…
«مساله عشق و علت به‌وجود آمدنش، به سادگی قابل شناسایی نیست. گاهی عشق در وسط ماموریتی خطرناک به سراغت می‌آید و بین دو راهی اسیرت می‌کند؛ گاهی هم پلی می‌شود برای صعود… اره‌ای می‌شود که میله‌های زندان خودخواهی را می‌برد و چشمت را به روی نوری زیبا باز می‌کند. جان عاشق بی‌قرار می‌شود و در نظرگاه جای ترنج دست می‌برد»

نویسنده برای تعلیق داستانش، مخاطب را حیران می‌کند در رفت و آمدهای بجا و به موقعش در مسیر تهران و پاریس. با عمق دادن به شخصیت‌هایش از پیش‌بینی اتفاقات بعدی جلوگیری می‌کند و ملتمسانه می‌خواهد هر ذهنیتی را که دارید دور بریزید و با داستان همراه شوید. نثر روان و شیرین کتاب را ضمیمه کنید به همه اینها و در کنارش موشکافی از مشروطه را هم حاشیه‌نویسی کنید.

از دیگر نکات قلم این نویسنده تکنیک توازی است. استفاده از این تکنیک با مهارت خاصی صورت گرفته است. نمونه‌اش در لابه‌لای کتاب محسوس است. مثلا: زمانی‌که هاشم وارد تهران می‌شود هوا ابری است و فضای تصمیم‌گیری او نیز مه‌آلود است؛ وقتی از تهران می‌رود دیگر خبری از ابر در آسمان نیست و تهران مثل قلب و ذهن هاشم صاف است. نمونه دیگرش همان‌جایی است که در سیرک سرچارلزهاردینگ توضیحاتی از روند کار را برای علیقلی می‌دهد؛ همزمان اسب سیرک با حرکات دست و شلاق دخترک خود را هماهنگ می‌کند و اینجاست که علیقلی هم رام حرف‌های سرچارلزهاردینگ می‌شود.

زمانی که عمیقا درگیر ماجرای قتل و عشق دو روایت شده‌ایم، با فرهنگ مردم، آداب و رسوم و لحن گفت‌وگوهایشان عجین می‌شویم. مستانه در کوچه‌های خاکی تهران قدیم
قدم می‌زنیم. از بازارش خرید می‌کنیم؛ بی‌آن‌که بفهمیم، بی آن‌که متوجه حجم وسیع اطلاعات نویسنده شویم. این حیله نویسنده است تا علاوه بر اطلاعات تاریخی‌اش، مردم‌شناسی و معاشرتش را به رخمان بکشد.
پس از مطالعه این کتاب، برای تعادل افکار پریشانتان «یک مشت خالی اسطوخدوس به همراه همین مقدار بادرنجبویه و افتیمون بهارنارنج و کمی برگ خشخاش دم نموده و روزی دو وعده میل کنید.»
سخن به درازا کشید. کتاب را برای بار سوم خواندم. همزمان بوی نارنج زخمی هاشم و باروت تپانچه همراه با عطر غلیظ قهوه قجری در لابه‌لای کتابم پیچده و مشامم را پر کرده است.

*ویژه نامه قفسه / روزنامه جام جم / زینب آزاد

]]>
https://nashremaaref.ir/%d8%ad%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%b7%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d9%be%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%b3/feed/ 0
پیوند تاریخ و رمان؛ موفق یا ناموفق؟ https://nashremaaref.ir/%d9%be%db%8c%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%88-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%9b-%d9%85%d9%88%d9%81%d9%82-%db%8c%d8%a7-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%81%d9%82%d8%9f/ https://nashremaaref.ir/%d9%be%db%8c%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%88-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%9b-%d9%85%d9%88%d9%81%d9%82-%db%8c%d8%a7-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%81%d9%82%d8%9f/#respond Mon, 17 Feb 2020 17:21:18 +0000 http://nashremaaref.ir/?p=1759 به گزارش مشرق، محمد علی حمصیان درباره داستان «قربانی طهران» یادداشتی را در اختیار مشرق قرار داده است که متن کامل آن چنین است:

در میان انواع داستان، «داستان تاریخی» هم مثل مابقی، همواره با اقبال برخی از مخاطبانِ ادبیات‌داستانی و ادبار عده‌ای دیگر مواجه بوده است. شاید دلیل عمده‌ی کسانی که روی خوشی به داستان تاریخی نشان نمی‌دهند این باشد که: «برای اطلاع از تاریخ، بهترین و نزدیک‌ترین راه، مراجعه به متن تاریخ است. داستان تاریخی اساسا نمی‌تواند چیزی بیشتر از روایت‌های تاریخی ارائه دهد. پس مراجعه به متون تاریخ به صرفه‌تر است.» در واقع این افراد، داستان تاریخی را اساسا داستان و روایت داستانی نمی‌دانند و ذاتش را همان ذات تاریخ‌گویی و روایت تاریخ می‌دانند که کمی هم اضافات به آن تحمیل شده است.

 

سوالی که اینجا پیش می‌آید این است که آیا داستان تاریخی نسبت به آنچه که یک داستان باید داشته باشد چیزی کم دارد؟ در واقع زمانی که یک داستان تاریخی تمام مولفه‌های جذابیت یک داستان را داشته باشد قطعا می‌تواند هر داستان‌دوستی را به خود جذب کند، ولی آیا می‌تواند از عهده‌ی این کار برآید و این عوامل را با خود همراه کند؟ یا صرفا همان روایت تاریخ است که کمی پردازش‌های خیالی هم به آن اضافه شده؟

برای فهم این مسئله باید بدانیم که اساسا عوامل جذابیت یک داستان برای ما انسان‌ها چیست؟ موارد مختلفی را می‌توانیم جزء این عوامل به حساب بیاوریم که قطعا یکی از مهم‌ترینِ آنها «انسان» است. برای متفکران فلسفه‌ی هنر این مسئله مطرح است که بشر تا به کی به ساخت فیلم و نوشتن داستان ادامه خواهد داد؟ آیا زمانی خواهد رسید که روایت‌هایِ فیلم‌ها و داستان‌ها دیگر تکراری شوند و جذابیتی برای ما نداشته باشند؟ برخی به این پرسش اینگونه جواب می‌دهند که تا وقتی انسان، خودش را و زندگی و افکار و اعمالش را دوست دارد و برایش مهم و جذاب است، از شنیدن و دیدن آنها هم لذت خواهد برد. یعنی از آنجایی که ما در فیلم و داستان به تماشای «انسان» می‌نشینیم، این دو همیشه برایمان جذاب خواهند بود، چون انسان و انسانیت برایمان جذاب است.

حال، آیا در داستان‌های تاریخی ما به تماشای انسان و افکار و اعمال و زندگی‌اش می‌نشینیم یا صرفا شاهد روایت یک حادثه‌ی تاریخی هستیم که در آن، شخصیت‌ها به صورت مستقل جایگاهی ندارند و آنچه مهم است حوادث سیاسی و اجتماعی و علل و نتایج آنها است؟ مقصود این نوشتار قضاوت راجع به مجموعه‌ی داستان‌های تاریخی نیست و اینکه آیا مخالفین این سبک، صرفا بنابر سلایقشان از آن رویگردان هستند و یا مستمسکی فنی و مستدل دارند. اما در داستان «قربانی طهران» این مولفه‌ی جذابیت، مورد توجه قرار گرفته و رعایت شده است. یعنی درست است که هدف اصلیِ این داستان قرار دادن مخاطب در فضای غبارآلود دوران مشروطه است، ولی در این میان این «انسان» است که مهم است و روایت از دریچه‌ی پراختن به انسانِ عصرِ مشروطه شکل می‌گیرد.

مسئله‌ی دیگری که در جذابیت رمان (و هر نوع داستانی) مهم است، خودِ «روایت داستانی» است. یعنی آن عناصری که روایت داستانی را از روایت‌های دیگر مثل روایت تاریخی جدا می‌کند، همان‌ها عامل جذابیت داستان هستند. (البته در اینجا لزوما منظور از عناصر، همان عناصر پیرنگ نیست) عناصری مثل: شخصیت‌پردازی، فضاسازی، گره‌افکنی، کشمکش، تعلیق، غافل‌گیری، اوج،گره‌گشایی، و… . و پیاده کردن این امور در یک داستان تاریخی امر مشکلی است. مگر می‌شود در یک داستان تاریخی که مخاطب ابتدا و انتهای حوادث و وقایع را می‌داند و از سرگذشت شخصیت‌ها مطلع است، کشمکش و تعلیق و غافل‌گیری و… بوجود آورد؟ این همان هنر اصلی نویسنده‌ی یک داستان تاریخی است. چیزی که در قربانی طهران هم به ظهور رسیده است. یعنی هرچند که مخاطب از ماجراهای مشروطه و شخصیت‌هایش مطلع باشد، ولی سیر روایت به نحوی است که مخاطب، هم دچار غافل‌گیری‌ای تکان‌دهنده می‌شود و هم اموری در داستان قرار داده شده است که مخاطب را به دنبال خود می‌کشد(تعلیق) و همچنین در کشاکش احوال شخصیت اصلی و وقایعی که بین او و سایر شخصیت‌ها می‌گذرد، در متن حوادث مشروطه قرار می‌گیرد.

قربانی طهران سعی کرده است از تمام مولفه‌های جذابیت یک داستان تاریخی استفاده کند و مخاطب را تا به انتها با خود همراه کند ولی نه صرفا برای ارائه‌ و بیانِ آگاهی‌هایی در باب مشروطه. بلکه برای قرار دادن مخاطب در فضای آن دوران و فراهم آوردن فرصتی هرچند اندک برای تنفس در آن حال و هوای گرفته و غبارآلود. لذا داستان اصراری بر تزریق اطلاعات زیاد به خواننده‌اش ندارد. و آنچه به نظر می‌رسد نویسنده در پی آن بوده، نشان دادن زاویه‌های جدید برای نگاه کردن به اطلاعاتی است که از مشروطه داریم.

یکی دیگر از قوت‌های قربانی طهران در تنوع روایت‌ها(دانای کل و اول شخص) و خلاقیت در فصل‌بندی‌ها و نام‌گذاری آنهاست که در هم تنیدگی آنها بافتی جذاب را پدید آورده.

مهم‌ترین نقطه ضعف این داستان، کوتاه بودن آن است. به نحوی که به پرداخت عمیق شخصیت‌ها و نیز جریانات فکریِ آن عصر و نشان دادن انسانِ عصر مشروطه و ایرانِ آن زمان، تا حدودی لطمه وارد کرده است.

در نهایت، با توجه به پایان‌بندی داستان، می‌توان حدس زد که در آینده باز هم با «هاشم‌کهکی» و دغدغه‌ها و فراز و فرودهای زندگی‌اش همراه خواهیم شد و در بخش‌های دیگری از تاریخ این سرزمین، با فضاها و اتمسفر خاص خودشان تنفس خواهیم کرد.

]]>
https://nashremaaref.ir/%d9%be%db%8c%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%88-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%9b-%d9%85%d9%88%d9%81%d9%82-%db%8c%d8%a7-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%81%d9%82%d8%9f/feed/ 0
طهران با طعم ترنج! https://nashremaaref.ir/%d8%b7%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%d8%b7%d8%b9%d9%85-%d8%aa%d8%b1%d9%86%d8%ac/ https://nashremaaref.ir/%d8%b7%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%d8%b7%d8%b9%d9%85-%d8%aa%d8%b1%d9%86%d8%ac/#respond Mon, 17 Feb 2020 16:58:18 +0000 http://nashremaaref.ir/?p=1753 شهر بیست/ زهرا زارعی: صندلی ام را عقب تر کشیده ام. دور میز نشسته اند، هرچهارتایشان؛ داخل کافه ای خلوت و آرام. از میان قهوه خانه و رستوران و تئاتر، کافه را ترجیح دادم. علی قلی با شیر قهوه اش و ترز با کلاه خز قرمزش بازی می‌کند. هاشم فنجان چای سیلان را از کنار طپانچه ماوزرسی۹۷برداشته و مائده کنار لیوان سکنجبین اش نارنج را قاچ می‌کند.

با هر چهارتایشان انگار زندگی کرده ام. دست در دست ترز خیابان ها راه رفته ام و سیگار از دست معشوقه گرفته ام؛
درس لمعه و فقه را با شیخ مرور کرده ام و دوست داشته ام طبیبک روبنده بالا بدهد؛
کتاب مخزن الادویه را از بر کرده و در عوض کبر چیده شده، ساک درست کرده ام؛
از گل دادن های مرد ایرانی ام ذوق کرده و خود را در… انداخته ام.

این سه نقطه اینجا هم دامن گیر من شده است… همان سه نقطه هایی که کاش طبیبک برایش دوایی تجهیز می‌کرد تا مثل چشم های خسته علی قلی تار نشود از دوری محبوبش و من را مثل احوال پریشان هاشم میان حق و باطل حیران نگذارد…
دانه های ریز باران به شیشه تاریک کافه می‌خورد. باز تهران و پاریس دل گرفته است… شاید دلش برای مشروطه خواهان اجنبی گرفته و شاید هم برای مشروعه خواهان…

درست است شیخ را به کافه نیاورده ام. یعنی نبود که بیاورمش… پیش گویی اش درست بود و شربت شهادت را بالای تیر دار نوش جان کرده بود. ناصر و صابر را هم فرستادم پاتوق خودشان تا قلیانی چاق کنند و کلپچی بزنند. اما هیچ کدام حواسشان به من نیست…

به من که کنارشان نشسته و از بودنشان لذت می‌برم…از این که همراه آن ها و به جایشان زندگی کرده ام؛ از این که مرا با خود به پاریس برده و تکان تکان هایشان را دیده ام…
یا اینکه با نامه های مرد انگلیسی درمانده شده و خواسته اند که برگردم،برگردم به کشورم و مشروطه را نجات دهم؛ که دیگر دیگ پلوهای سفارت جواب نمیدهد و شیخ چوب لای چرخ میگذارد، اما بدون محبوب، مگر میشود بدون ترز زندگی کرد؟!

از مدرسه علمیه قم به سنگلج رفته و کنار مرد مبارز نشسته ام و از مشق چاقو به تپانچه ای رسیده ام که در بیابان احراق کرده و بین درخت سیب و چاه آب هفت بار سعی کرده ام تا شاید آبی بر آتش درونم بریزم، و بوی نارنجی که تا اعماق ریه هایم نفس کشیده و درست در زمانی قلبم گرم شده است که به عشق فکر نمیکردم؛ درست در وسط مأموریتی خطرناک…

با ترز نبودم…شاید به خاطر درک نکردن اش،از این که اجازه بدهد دوست صمیمی اش با معشوقش راحت باشد، حسادت، زن ایرانی و فرنگی نمی‌شناسد…

و شاید این بار را بهتر زندگی کرده باشم…با همان طبیبک ترنج به دست…که از لرزش دست های هاشم فهمیده‌ام تب ندارد…شاید هم تب دارد اما تب عشق کجا و تب زکام کجا؟ با همان شعرهای افسون گرم، مجنونش کرده ام ولی به قول عموهای مسگرم هم ریش پدرم هست و امین و چه بلایی سر این امین در آورده ام که به خاطر من تیغ هندوانه ابوجهل دستش را بریده است…

وشاید هم با تب عشق من دست از قتل شیخ برداشته است؟ نه، زنگار دل را کسی می‌تواند از بین ببرد که علم الهی دارد نه علم طب…

قربانی طهران حکایت روزهای پرتب و تاب مشروطه است که با عشقی نابه‌هنگام همراه می‌شود…
عشقی که طعم هوس دارد و در پاریس می ماند و عشقی دیگر با طعم حیا که در طهران ماندنی است، ولی هر دو معشوقه شان درگیر مشروطه اند و هر دو در صدد از بین بردن شیخ و غافل از حق و باطل بودن مسیرشان…

و سپاس از خالق اثری که با طعم عشق، تلخی تاریخ و مشروطه را برای ما شیرین کرد و با قلمی شیوا و رسان مرز بین حق و باطل را نشان داد؛ اگرچه پیش ازین نام آقای اشتری را در ابتدا و انتهای چند رمان دیده بودم و تشکر نویسنده ها در کتاب هایشان از او می گفت که با هنرمندی داستان‌شناس طرفم اما گمان نمی کردم اولین رمان مستقلشان بتواند این‌گونه میخ‌کوبم کرده و با طعم قهوه و نارنج لحظاتی ماندنی را برایم رقم بزند.

]]>
https://nashremaaref.ir/%d8%b7%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%d8%b7%d8%b9%d9%85-%d8%aa%d8%b1%d9%86%d8%ac/feed/ 0
خواننده‌کُشی در گرمای تیرماه با تپانچه! https://nashremaaref.ir/%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%d9%86%d8%af%d9%87%da%a9%d9%8f%d8%b4%db%8c-%d8%af%d8%b1-%da%af%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%aa%db%8c%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%aa%d9%be%d8%a7%d9%86%da%86/ https://nashremaaref.ir/%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%d9%86%d8%af%d9%87%da%a9%d9%8f%d8%b4%db%8c-%d8%af%d8%b1-%da%af%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%aa%db%8c%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%aa%d9%be%d8%a7%d9%86%da%86/#respond Mon, 17 Feb 2020 16:52:55 +0000 http://nashremaaref.ir/?p=1751 خبرگزاری فارس ـ گروه کتاب و ادبیات: در دمای ۴۰ درجه‌ی سانتی‌گراد در یکی از روزهای گرم تیرماه هوس خیابان‌گردی می‌کنم. کوله‌ام را برمی‌دارم و بدون هیچ حرفی از خانه بیرون می‌زنم. حرارت از روی آسفالت داغ به صورتم می‌خورد و عرق شور پوستم را می‌سوزاند. خودم را به پناه سایبان یک مغازه می‌رسانم و بطری آب را از کوله در می‌آورم.

بطری را یک نفس سر می‌کشم و وقتی سرم را پایین می‌آورم، چشم‌های سرخ شده‌ام روی یک تپانچه قدیمی خیره می‌ماند. تپانچه که در ذهن من پر از خشونت و بی‌رحمی است، در کنار یک نارنج کوچک آرام گرفته و تصویر پر از تناقض‌شان روی جلد کتاب چاپ شده است.

در چوبی مغازه را باز می‌کنم و باد خنکی به بدن گر گرفته‌ام می‌خورد. کتاب را از قفسه برمی‌دارم و به جلدش نگاه می‌کنم. انگار کسی قلمش را در خون زده باشد، نوشته «قربانی طهران».

روی نیمکت چوبی پایین قفسه می‌نشینم و کتاب را باز می‌کنم. می‌خواهم فقط چند صفحه از آن را ورق بزنم اما گویا نویسنده با قلم شیوایی که دارد، قفل آهنینی به پاهای مخاطب زده و قصد ندارد او را تا انتهای کتاب رها کند.

توصیفات واضح و گیرای داستان، من را همراه با «هاشم» بر دلیجان سوار می‌کند، به سمت طهران می‌راند و در خون‌خواهی پدر همگام می‌کند. استرس لو رفتن تپانچه در دروازه شهر، ترس از شنیدن صدای شلیک گلوله و بوی نارنجی که فضای داستان را پر کرده، در تمام سفر دو ساعته‌ مطالعه کتاب همراهی‌ام می‌کند.

گاه همراه و هم‌نوا با هاشم پای سجاده اشک می‌ریزم و گاه با مردی همسفر می‌شوم که داعیه روشنفکری او را به شهر عشق و عشاق در پاریس کشانده.

هاشم که از داغ پدر می‌سوزد، برای یک مأموریت انتخاب می‌شود. در بحبوحه‌ مشروطه با بقچه‌ای لباس و یک چاقوی زنجانی در دست راهی طهران می‌شود و نمی‌داند عطر نارنج با دل و جان او چه خواهد کرد!

به موازات طهران، ماجرایی در پاریس شکل می‌گیرد. علیقلی خان که از بوی سرگین و قیل و قال هم‌کیشان به ستوه آمده، به پاریس پناه برده تا به مدد معشوقه‌های پاریسی زنگار از دل چرکین بزداید و دمی بیاساید.

رشته‌ای دو داستان را به هم می‌دوزد و سرنوشت و سرگذشت هاشم را به علیقلی خان پیوند می‌دهد.

شخصیت پردازی پویا و قوی مانع از آن می‌شود که با تصمیم‌های درست و غلط هاشم مخالفت کنم یا دربرابر لذت‌جویی علیقلی سنگ بیندازم و همگام با او قدم برندارم.

من فقط سطر به سطر کتاب را می‌خوانم و نمی‌توانم حدس بزنم حتی در سطر بعد چه ماجرایی قرار است رقم بخورد. گویی سوار ماشین زمان شده‌ام که مرا با خود به دوران مشروطه می‌برد و من توان پیاده شدن از آن را ندارم، جوری کشش و جذابیت که حتی لحظه‌ای نمی‌توانم کتاب را زمین بگذارم و ناچار یک نفس تمام آن را می‌خوانم.

حامد اشتری در خلق اولین اثر بلند خود طوری قلم می‌زند و حال و هوای قاجار و مشروطه را به نمایش می‌کشد که گویی در آن زمان زیسته و تمام وقایع را به چشم دیده است. از یک طباخی در سبزه میدان و پای درس شیخ فضل الله گرفته تا کافی‎شاپ‌های پاریس همه را با ظرافت به مخاطب نشان می‌دهد و از کوچک‌ترین چیزها غافل نمی‌ماند.

با تک سرفه‌ی پیرمرد پشت پیشخوان سرم را بلند می‌کنم و خودم را از دنیای کتاب بیرون می‌کشم. لبخند می‌زند و می‌گوید: «دوتا مشتری مثل تو داشته باشم که ورشکست میشم جوون!»

گیج و منگ به بیرون چشم می‌دوزم و نمی‌دانم کی همه‌جا تاریک شد که من نفهمیدم. تند از روی نیمکت بلند می‌شوم و دستپاچه می‌گویم: «ای وای ببخشید شرمنده، زمان از دستم در رفت.»

انگار متوجه حالم می‌شود که خیلی پا پیچم نمی‌شود. آرام و با وقار می‌خندد و دکمه‌ی رادیوی کوچکش را فشار می‌دهد. می‌پرسم: «چقدر تقدیم کنم؟»

سرش را بالا می‌آورد و با تعجب می‌پرسد: «تو که همه رو خوندی برا چی می‌خوای بخری؟»

کیف پولم را از توی کوله و از زیر وسایلم بیرون می‌کشم و اسکناس تا نخورده را مقابلش می‌گیرم. انگار دلخور شده باشد، می‌گوید: «شوخی کردم دختر جون، لازم نیست بخری.»

تشکر می‌کنم و می‌گویم: «چند صفحه‌اش مونده که نخوندم. دل تو دلم نیست برسم خونه و تمومش کنم.»

کتاب به دست از مغازه بیرون می‌آیم. دلم تاب نمی‌آورد به خانه برسم. کتاب را باز می‌کنم و صفحات آخرش را می‌خوانم.

هاشم با قامت کشیده دوشادوش من در پیاده رو قدم می‌زند. تند راه می‌رود و بلند گام برمی‌دارد. می‌پرسم: «راستی هاشم از مائده چه خبر؟»

این کتاب، اولین بار در نمایشگاه کتاب امسال از سوی نشر معارف به بازار کتاب عرضه شد.

معرفی از: فاطمه الیاسی

]]>
https://nashremaaref.ir/%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%d9%86%d8%af%d9%87%da%a9%d9%8f%d8%b4%db%8c-%d8%af%d8%b1-%da%af%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%aa%db%8c%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%aa%d9%be%d8%a7%d9%86%da%86/feed/ 0
بت‌های تاریخی را شکستم https://nashremaaref.ir/%d8%a8%d8%aa%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d8%b4%da%a9%d8%b3%d8%aa%d9%85/ https://nashremaaref.ir/%d8%a8%d8%aa%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d8%b4%da%a9%d8%b3%d8%aa%d9%85/#respond Thu, 13 Feb 2020 18:11:52 +0000 http://nashremaaref.ir/?p=1735 گفت‌وگوی «صبح‌نو» با حامد اشتری،نویسنده کتاب «قربانی طهران»

بت‌های تاریخی را شکستم

کتاب «قربانی طهران» اولین اثر داستانی حامد اشتری است که ابتدای امسال وارد بازار نشر شد. انتخاب سوژه‌ای تاریخی برای اولین رمان شاید ریسک باشد؛ اما اشتری با این انتخاب نشان داد حرف‌های جدی‌تری در این عرصه دارد. به‌همین‌بهانه، با وی گفت‌وگویی کردیم که از نظر می‌گذرد.

شما را سابقا به‌عنوان منتقد کتاب می‌شناختیم. چه شد که تصمیم به نوشتن رمان گرفتید؟
سابقه نویسندگی من 13ساله است که مدتی به‌دلیل کارهای اجرایی یک وقفه در آن افتاد. فعالیت‌های ادبی من پیش‌از‌این بیشتر در قالب داستان کوتاه و ویراست داستانی رمان‌ها جلوه کرده بود؛ اما این طرح که سه‌چهار سال پیش شکل گرفت، فرصتی شد رمان مستقل خودم را بنویسم.
اینکه تصمیم گرفتی از قامت منتقد به قامت نویسنده دربیایی، دائمی است یا موقت؟
هیچ‌گاه منتقد کامل نبوده‌ام؛ اگرچه در مواردی معدود چیزهایی در این قامت نوشته‌ام و در جلساتی هم شرکت کرده‌ام. از سال 86 داستان‌های کوتاهم در بعضی مجلات چاپ شده است و اولین جایزه داستانی‌ام را هم در سال 92 گرفتم.
البته هیچ‌گاه اثر مستقل چاپ‌شده نداشتی؟
بله، به‌عنوان اثر مستقل نداشتم. آنچه بیشتر به آن می‌پرداختم، ویراستاری داستان بود؛ یعنی ازلحاظ فنی کنار دست نویسنده‌بودن و کمک و پیشنهاد به نویسنده برای بهبود کار رمانی که در جریان بوده است؛ اما خیلی صبغه منتقد نداشته‌ام و آنچه بوده، بیشتر در قامت ویراستار داستانی و مدرس داستان بوده است. چند سالی است که درزمینه داستان تدریس می‌کنم و مقداری هم سخت‌گیرم و طبیعتا کسی که سخت‌گیر است، کمی دیرتر به تولید می‌رسد.
کار خودتان را چه کسی ویراستاری کرده است؟
خانم سفانه الهی که از ویراستاران خوب قم و خودشان هم نویسنده هستند. در این زمینه در رمان خودم، من کار خاصی نکرده‌ام و ترجیح دادم از کمک نویسنده دیگری استفاده کنم.
ویراستاری داستانی ظاهرا در ایران خیلی کمیاب است. تحلیل شما از این جریان چیست و خودتان از این تجربه راضی بودید؟
در ایران ویراستاری داستانی خیلی کم اتفاق می‌افتد، برخلاف سنت رایج داستان‌نویسی در دنیا. در بسیاری کشورها نویسنده کتاب را به ناشر یا مؤسسه فرهنگی می‌دهد و بعد از آن ویراستار ورود می‌کند و می‌گوید کل کتاب را باید بریزی دور یا در جهات عناصر داستان وارد می‌شود و مثلا می‌گوید داستان زاویه‌دید اشتباهی دارد، مستقیم‌گویی داری یا دیگر ایرادات فنی و داستانی؛ اما معمولا این قضیه در ایران رواج ندارد. در این کتاب، خانم الهی که پیش‌ازاین هم کارهای دیگری را ویراستاری داستانی کرده‌اند، به من کمک کردند و من راضی‌ام. قبل‌ازاین خودم این کار را انجام می‌دادم و وقتی نوبت خودم شد، دیدم اتفاق خوبی است. نویسنده هرچقدر هم قوه خلاقه داشته باشد، بعد از چندبار بازنویسی به متن خودش عادت می‌کند و زوایایی از نظرش پنهان می‌ماند؛ اما وقتی داستان‌نویس دیگری که با او هم‌منظر است، ورود کند و نظراتی بدهد، حتی اگر نیمی از آن‌ها را هم نپذیرد، بازهم بسیار کمک‌کننده است.
چرا نویسندگان از این فضا فرار می‌کنند؟
دو دلیل دارد. یکی اینکه بعضی از افراد ازلحاظ فنی خود را برای این عرصه آماده نکردند و ورود می‌کنند؛ پس طبیعی است نویسنده‌ای که زحمت کشیده و برای کار خود منطقی دارد، اگر آن ویراستار داستانی در این حد نباشد، طبیعتا از پذیرش نظراتش اعراض می‌کند. دیگر اینکه متأسفانه ما در بسیاری از زمینه‌ها حرفه‌ای عمل نمی‌کنیم. یکی‌اش همین است که حاضر به گفتن و شنیدن نقد قبل از چاپ نیستیم؛ در‌صورتی‌که این کار اگر از طرف فرد خیرخواه و تکنیکی باشد، بسیار خوب است. بحث دیگری هم هست و اینکه ویراستاری داستانی طبیعتا هزینه‌ای دارد که برعهده نویسنده یا ناشر یا بنگاه ادبی است. خب بنگاه یا مؤسسه واسطه ادبی که عملا در ایران نداریم. ناشر هم یک‌بار کتاب نویسنده را ویراستاری صوری می‌کند و برای آن هزینه می‌‌دهد و اگر بخواهد ویراستاری داستانی کند، باید گاهی تا چندبرابر این هزینه را پرداخت کند که متأسفانه شرایط مالی نشر ایران اجازه این کار را نمی‌دهد. با وجود تمام این حرف‌ها، شاید اگر صنعت نشر در ایران صنعت پویا و درآمدزایی بود، بنگاه ادبی هم به‌وجود می‌آمد و بدین‌ترتیب بین نویسندگان و ویراستاران داستانی ارتباط خوبی برقرار می‌شد.


اصولا ما در ایران ویراستار ادبی نداریم که تأیید و چاپ کتاب منوط به تأیید او باشد؟
البته به‌معنای دقیق کلمه فرق‌هایی بین ویراستاری ادبی و داستانی وجود دارد؛ اما با تسامح می‌توان آن‌ها را در یک معنا هم به‌کار برد. با لحاظ این نکته، باید بگویم تقریبا ویراستار ادبی با این بسط ید نداریم و استیلای ویراستاری برخلاف روال رایج دنیا در ایران معنایی ندارد.
خب برویم سروقت رمان شما. فضایی که شما برای رمان انتخاب کردید، تقریبا برای همه آشناست و مسأله مهم چگونگی ورود به آن است. بفرمایید جرقه اولیه برای شما به چه شکل ایجاد شد؟
شاید یکی از بحث‌هایی که باعث شد جرقه این داستان زده شود، نقلی تاریخی بود. آن نقل از این قرار است که شخصی از حامیان مشروطه تصمیم می‌گیرد یکی از مخالفان مشروطه را به‌قتل برساند و زمانی‌که در مکانی جاگیر می‌شود که به‌سوی آن شخص شلیک کند، می‌بیند آن شخص در بالکن منزلش اذان می‌گوید و این فرد از کشتنش پشیمان می‌شود. این جرقه‌ای بود برای من که اگر در فضایی مثل مشروطه که مه غلیظ است، قرار داشتیم چه انتخابی می‌کردیم. در اینجا وقتی نوبت انتخاب است، باید دید شخصیت رمان من در آن زمان چه تصمیمی می‌گیرد. با این اتفاق شخصیت رمان من در آن بستر رشد کرد و با افراد مختلفی روبه‌رو شد و شد آنچه در داستان خواندید.
چه شد که شخصیت اصلی کتاب را طلبه انتخاب کردید؟
شما ببیند فضا در آن زمان خیلی پیچیده بوده است. طیف مخالفان و موافقان مشروطه را که نگاه کنید، می‌بینید علمای مشهوری در صف دفاع یا مخالفت مشروطه قرار دارند. در این فضا، اگر کسی می‌خواهد درمقابل فکر شیخ‌فضل‌الله باشد، باید بهره‌ای از علم حوزوی او داشته باشد و بدانیم جهان این فردی که مثل او طلبه است؛ اما به این فضاها و درک شیخ نرسیده است، چیست. به‌نظرم با این جنس تقابل کشمکش بهتر و روشنگرتری شکل می‌گیرد.
به‌نظرم اینکه شما شخصیت اصلی و طلبه را از قم انتخاب کردید، می‌خواستید به حوزه‌های علمیه آن دوران هم نقدی داشته باشید که خیلی درک درستی از موقعیت نداشتند؟
این برداشت درست است و همین برداشتی است که این‌ها از قضایا دور بودند و حتی در حد روزنامه با فضای روز ارتباط نداشتند؛ بر‌خلاف شیخ‌فضل‌الله که از نزدیک ماجراها را درک می‌کرد و بهره‌ای از علوم روز هم داشت. در داستان آن شخص به طعنه می‌گوید نروی مثل شیخ خراب شوی و جای فقه و اصول زبان فرانسه بخوانی. بسیاری از حامیان سینه‌چاک و علی‌الاطلاق مشروطه از دور مسائل را می‌شنیدند و بعید هم نیست بعضی از افراد زمان حالا هم حال‌و‌هوای آن‌گونه داشته باشند و دور از معرکه تصمیم بگیرند و به خطا بروند.
ما در دوران مشروطه شخصیت‌های زیادی داریم. چرا شخصیت سردار اسعد را برای روایت انتخاب کردید که در فرانسه زندگی می‌کند؟
اول اینکه ما برای بازنمایی شخصیت مشروعه‌خواهان باید نمایی هم از دشمنان آن‌ها داشته باشیم و از این منظر به‌گمانم سردار اسعد نمونه خوبی است؛ اما حضور این شخص در خارج از کشور برمی‌گردد به زیست این افراد، یعنی بسیاری از خان‌زاده‌ها که در فرانسه و انگلیس بودند. خان‌های بختیاری هم بچه‌هایشان را برای تحصیل و درمان و… به آنجا می‌فرستادند و وقتی این سفرها زیاد می‌شود، دیگر بعضی با آن فضا اخت و آنجا ماندگار می‌شوند؛ اما چرا سرداران دیگر را نیاوردم؛ به این دلیل است که ما برخی از اشتباهات را فکر می‌کنیم به‌دلیل تعصبات نباید بازگو کنیم. گمان می‌کنیم اگر قرار باشد از هویت و غیرت ایل بختیاری تعریف کنیم، نباید افرادی مثل سردار اسعد که اشتباه کرده‌اند، از دل تاریخ بیرون بکشیم. این برداشت‌های اشتباه گاهی منجر به تعصبات می‌شود و تا بعد انقلاب هم ادامه دارد و اجازه نمی‌دهد حقایق تاریخی بیان شود و به‌اشتباه اسطوره‌سازی می‌شود. طبق بعضی اسناد، برخی از این افراد حتی در لژهای ماسونی عضو و در قتل شیخ‌فضل‌الله هم مؤثر بوده‌اند. ما می‌خواستیم این بت را بشکنیم که به‌غلط از او قهرمان‌سازی نشود. باقی چهره‌ها خط قرمزی برای پرداختن نداشتند؛ اما این چهره کمتر پرداخته شده بود. البته خط قرمزهایی بود؛ ولی ما توجهی نکردیم.
کتاب شما بحث ورود نیروی خارجی به مشروطه را صراحتا بیان می‌کند. این زاویه دید القاکننده این است که مشروطه با هدایت جریان‌های خارج کشور کلید زده شده است؛ در‌حالی‌که می‌دانیم ابتدا منشأ داخلی داشت. آیا تند نرفتید؟
ما موقعی از سیر تکوینی مشروطه و خواسته مشروطه صحبت می‌کنیم و وقتی دیگر از سرانجام آن. رمان من ناظر به مقدمات شکل‌گیری و خواسته‌های بحق مردم آن دوره نیست؛ بلکه صحبت از بازخوانی اشتباهات تاریخی است. ما برای اینکه رمان تاریخی بنویسم و چون تاریخ‌پژوه حرفه‌ای نیست، باید به تاریخ تحلیلی رجوع و در آنجا با مطالعه مبنایی را انتخاب کنیم. من براساس منابعی از تاریخ تحلیلی که این دیدگاه را تقویت می‌کرد، رمانم را نوشتم. آن دیدگاه این است که مشروطه از جایی محمل سوارکاری این نیروهای خارجی شد. البته نفی نمی‌کنیم حامیان داخلی داشته است و حتی خود شیخ ابتدا یکی از حامیان آن بوده؛ اما این اسبی که راه افتاد، چه کسانی بعدها سوار شدند؟ حالا چرا حضور و تلاش‌های داخل را مفصل‌تر بیان نکردم؛ علتش این است درام من ظرفیت محدود خودش را داشت و من به‌اندازه درام خودم حرف زده‌ام.
شخصیت‌پردازی طلبه هاشم کهکی در کتاب قابل قبول است و در رتبه دیگر سردار اسعد اما باقی شخصیت‌ها در حد ورود و خروج‌اند و خیلی مستقل در داستان نیستند؟
طبق تعریفی، ما در فضای داستان سه نوع موجود انسانی نقش‌آفرین می‌توانیم داشته باشیم: تیپ، کاراکتر و شخصیت. کاراکتر شخصیت‌پردازی ندارد و صرفا ممکن است در یکی‌دو صحنه از او کارکردی کشید. تیپ پرداخت بیشتری دارد؛ اما بازهم به شخصیت نمی‌رسد و عموما بر مدار کلیشه می‌گردد. شخصیت محوری پرداخت عمیق می‌خواهد. اینکه شما یکی از شخصیت‌ها را محور قرار بدهی، بزرگ‌ترین فایده‌اش این است که بیشترین میزان تمرکز و همدلی خواننده به آن سمت می‌رود و چیزی از توجه این وسط هدر نمی‌رود. آنچه در ذهن من بود، این بود که روشن‌ترین شخصیت هاشم باشد و کمی هم سردار اسعد و باقی افرادی به‌تعبیر شما همان در حد ورودوخروج در داستان باقی بمانند.
کارکرد مائده که به‌عنوان طبیب و البته بعدا هاشم عاشق آن شد، چه بود؟ البته معتقدم اگر کل این شخصیت را حذف کنیم، خللی در داستان نمی‌افتد؟
خاصیت مائده مانند همان نارنج روی جلد است. می‌خواستم بگویم این شخصیت هاشم اگرچه دنبال حقیقت بود، چون فضا برای تصمیم‌‌گیری کاملا مناسب نبود، تنها با علم و معرفت به این نتیجه نرسید که از این راه جدا شود؛ بلکه چاشنی دیگری هم آمد ضمیمه شد که آن عشق بود. البته عشق عمیقی نبود؛ ولی جرقه‌ای زده شد و آتشی شکل گرفت. عشق این فرد را از خودبینی به دگربینی رساند. تا قبل از آن دنبال کینه بود و با ورود شخصیت مائده او برایش مهم می‌شود و یاد می‌گیرد که خودش را کنار بگذارد.
البته این نکته‌ای که شما گفتید، در داستان آشکار نیست؟
دیگر این نظر شماست.
کارهای دیگرتان را در فضای تاریخ ادامه می‌دهید؟
نه، الزما این‌طور نیست. البته یکی از رمان‌هایم که سه فصلی هم نوشته شده، در دهه 50 می‌گذرد؛ اما لزوما با نگاه صرفا تاریخی نیست.

]]>
https://nashremaaref.ir/%d8%a8%d8%aa%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d8%b4%da%a9%d8%b3%d8%aa%d9%85/feed/ 0
طبیب تهرانی برای بیمار قمی https://nashremaaref.ir/%d8%b7%d8%a8%db%8c%d8%a8-%d8%aa%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a8%db%8c%d9%85%d8%a7%d8%b1-%d9%82%d9%85%db%8c/ https://nashremaaref.ir/%d8%b7%d8%a8%db%8c%d8%a8-%d8%aa%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a8%db%8c%d9%85%d8%a7%d8%b1-%d9%82%d9%85%db%8c/#respond Thu, 13 Feb 2020 17:45:53 +0000 http://nashremaaref.ir/?p=1732 اشتری در رمان قربانی طهران به‌خوبی توانسته است زندگی هاشم را به تاریخ قاجار گره بزند و با دقت و حوصله، گره‌ها را یکی‌یکی باز کند و اضطراب را از جان خواننده بیرون بکشد.
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، آنچه از سر گذشته است، در گذر زمان نه‌تنها از یاد نمی‌رود، بلکه اعتبار پیدا می‌کند و دهان‌به‌دهان می‌گردد و بر کاغذها نوشته می‌شود و در کتابخانه‌ها و صندوق‌خانه‌ها محفوظ می‌ماند. آنچه ارزش حفاظت‌کردن داشته باشد، سرمایه است و این سرمایه، نظرها را به خود جلب می‌کند. برخی از این سرمایه ارزشمند نردبان می‌سازند و خود را به طبقات بالاتر می‌‌رسانند، برخی از بلندی آن خود را به پایین پرتاب می‌کنند و بسیاری را نیز به سقوط می‌کشانند، و برخی دیگر نه از پستی آن سست می‌شوند و نه از بلندی آن مست می‌گردند، بلکه از آن داستان می‌سازند تا خواننده یا شنونده بتواند پستی‌ها و بلندی‌های تاریخ و دست‌آویزانِ به آن را بشناسد و در بطن آن داستان، سقوط‌ها و صعودهایی را تجربه کند که تا پیش از این تجربه نکرده است.

تاریخ همواره بستری بوده است برای نقل واقعیت‌ها از دریچه داستان. قربانی طهران نیز از همین دست داستان‌هاست که در بطن تاریخ حرکت می‌کند و ماجرایی را برای خواننده روایت می‌کند که به‌ وقایع تاریخی نه ‌چندان دوری گره خورده است.

رمان قربانی طهران در زمان قاجار شکل می‌گیرد و بسط پیدا می‌کند و به پایان می‌رسد؛ آن دوره از قاجار که به عقیده‌ نویسنده دیگر شاه بی‌کفایت تنها تصمیم نمی‌گیرد و حرف از خرد‌جمعی است، دوره‌ای که خبری از انحصار حق تحریم تنباکو و عهدنامه‌ گلستان و ترکمانچای نیست، دوره‌ای که حرف از یک سیر هندوانه و یک من آب نیست، بلکه حرف سر این است که مردم چه می‌دهند و در عوض چه می‌گیرند. قربانی طهران، زمانی را روایت می‌کند که بازار انگلیس و روس در ایران گرم است؛ برخی به سفارت انگلیس پناهنده شده‌اند، برخی دم از مشروطه می‌زنند و در تلاش هستند آن را سلطنتی کنند و برخی مانند ستارخان و باقرخان با اینکه مشروطه را می‌خواهند به‌دنبال مشروعیت‌بخشیدن به آن هم هستند. این دوره، دقیقا دوره‌ای است که راوی قربانی طهران می‌گوید گوشت شکار ایران‌زمین افتاده است و گله‌ شیر و گرگ سر قسمت‌های مختلفش با هم نزاع دارند. از نظر کریم خانِ این رمان نیز عثمانی مثل کفتار عقب‌تر ایستاده تا ته‌مانده‌ شکارچی‌های روس و انگلیس را لیس بزند.

حامد اشتری، نویسنده‌ قربانی طهران، پا به دوره‌ای از تاریخ قاجار گذاشته است که دولت انگلیس سعی دارد به کمک علی‌قلی‌خان ‌بختیاری که دستش به خون مظلومی آلوده است و در کشوری دیگر ایام را به خوشی و دلدادگی سپری می‌کند، مشروطه را روی کار بیاورد. این علی‌قلی‌خان دقیقا همان کسی است که هاشمِ قربانی طهران را آزار می‌دهد و او را وادار می‌کند چاقو بکشد و تپانچه دست بگیرد. هاشم، طلبه‌ای جوان است که هیچ سنخیتی با زخم و گلوله ندارد، اما تاریخ به‌گونه‌ای چیده شده که شخصیت‌ها را در جایگاه نامناسب قرار بدهد و منتظر بماند تا آنها دست به انتخاب بزنند. به‌عبارتی، تاریخ برای شخصیت‌های رمان قربانی طهران، بستری می‌سازد تا خودِ واقعی‌شان را به نمایش بگذارند.

این حکایت از هنرمندی نویسنده دارد که وقتی با تاریخی به وسعت اقیانوس‌ها، روبه‌رو می‌شود، بدون دست‌و‌پا‌ زدن و غرق‌شدن در انبوه اطلاعات و حوادث جذاب، تنها به‌سراغ حوادثی برود که درخدمت داستان و برای پیشبرد آن و رساندنش به هدف باشد. حامد اشتری در رمان روان و خوش‌خوانش بدون اینکه به حواشی بپردازد و به خواننده اطلاعاتی بدهد که به دردش نمی‌خورد و فقط باعث دلسردی او می‌شود، تنها به‌سراغ حوادثی از تاریخ آن دوره‌ خاص رفته است که درخدمت داستان باشد و خواننده را تا صفحه‌ آخر کتاب با خود همراه کند.

قربانی طهران با شخصیتی به نام هاشم و گرهی که در زندگی او افتاده، آغاز می‌شود و پیش می‌رود. هاشم که در شهر قم زندگی می‌کند، سر در نمی‌آورد چرا انگلیس دایه‌ مهربان‌تر از مادر شده است برای مشروطه. او اهل مطالعه است و به نشریاتی دسترسی دارد که کارشان تحلیل مسائل روز است. همین تحلیل‌ها هاشم را وسوسه می‌کند اولین قدم را بردارد. او در صفحه‌ اول کتاب، چمدان می‌بندد و راهی تهران می‌شود تا از چم و خم مشروطه‌خواهی و سلطنت‌طلبی سر دربیاورد، شاید در این بین کاری هم از دستش برآمد و توانست در این امر تاثیرگذار باشد.

هاشم از کودکی تا به امروزش که جوانی مختار است باری سنگین به دوش دارد و تلاش می‌کند خودش را از شر آن خلاص کند. او در‌صدد است بار سنگینش را به زمین بگذارد و به‌دنبال جایی مناسب می‌گردد. او به مرحله‌ سخت تصمیم‌گیری رسیده است و تا وقتی بتواند بهترین تصمیم را بگیرد، به‌سمت هدفی فرضی چاقو پرتاب می‌کند.

هاشم کسی است که اگر ساعاتی از روز چشمانش را بسته است، ساعاتی نیز چشمانش را باز نگه داشته تا بتواند بهترین انتخاب را داشته باشد. او به دشمن نزدیک می‌شود و صبر می‌کند روشنی از راه برسد تا چهره‌ دشمن را ببیند، مبادا او دشمن نباشد و کسانی به‌عمد، از او دشمن ساخته باشند. هاشم در یک دست سلاح و در دست دیگر فانوس دارد و این است که از او شخصیتی قابل اعتنا می‌سازد.

هاشم میانه‌ راه برای رهایی از غمی که بر دلش نشسته است، پای سخنان شیخ می‌نشیند. شیخ می‌گوید: «من اگر دربار می‌روم برای گدایی نمی‌روم ایها‌الناس، برای همان علتی می‌روم که مجلسی به دربار شاه صفوی می‌رفت.» شیخ سخن می‌گوید و هاشم گوش می‌دهد و در خیال خودش به‌سوی هدفی شلیک می‌کند و آن را از پا درمی‌آورد. او می‌داند که اگر شاه را رها کنی با سر به دامن اجنبی می‌رود، بنابراین از خودش می‌پرسد پس چه‌کسی باید این لجام را بکشد؟ هاشم می‌داند و مطمئن است که بیگانه، مادر نمی‌شود برای ایران. و این را هم می‌داند که سال‌هاست پدرش در خانه نیست؛ جای خالی پدر، او را رنج می‌دهد.

اشتری در رمان قربانی طهران به‌خوبی توانسته است زندگی هاشم را به تاریخ قاجار گره بزند و با دقت و حوصله، گره‌ها را یکی‌یکی باز کند و اضطراب را از جان خواننده بیرون بکشد. خواننده به‌گونه‌ای با گره‌ها مواجه می‌شود که دلش پر از هراس می‌شود و به‌گونه‌ای از دشواری گره‌ها عبور می‌کند که وقتی به صفحه‌ آخر کتاب می‌رسد همچنان تشنه‌ خواندن ادامه‌ داستان است و هوش و حواسش پیش هاشم می‌ماند. پس از خواندن این رمان، خواننده در کوچه و خیابان چشم خواهد گرداند برای پیدا‌کردن هاشم‌ها و شیخ‌ها.

نشر معارف، رمان قربانی طهران را در 188 صفحه‌ رقعی به چاپ رسانده و با قیمت 20 هزار تومان در اختیار علاقه‌مندان قرار داده است.

 

* نویسنده : مریم راهی نویسنده

]]>
https://nashremaaref.ir/%d8%b7%d8%a8%db%8c%d8%a8-%d8%aa%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a8%db%8c%d9%85%d8%a7%d8%b1-%d9%82%d9%85%db%8c/feed/ 0
قصه شهید مشروطه https://nashremaaref.ir/%d9%82%d8%b5%d9%87-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b7%d9%87/ https://nashremaaref.ir/%d9%82%d8%b5%d9%87-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b7%d9%87/#respond Wed, 12 Feb 2020 19:20:36 +0000 http://nashremaaref.ir/?p=1724 یادداشتی بر کتاب «قربانی طهران» اثر حامد اشتری

خبرگزاری وطن امروز در پی یادداشتی بر کتاب قربانی طهران اثر حامد اشتری با قلم فاطمه افتخاری نوشت:

فاطمه افتخاری: نام شیخ فضل‌الله نوری را دست‌کم در کتاب‌های تاریخ مدرسه‌مان خوانده‌ایم اما اگر بخواهیم از او بگوییم تمام دانسته‌های‌مان محدود به چند جمله کوتاه است؛ روایت‌های داستانی از بهترین قالب‌ها برای آشنا شدن با شخصیت‌ها و رخدادهای تاریخی. «قربانی طهران» از آن دسته رمان‌های تاریخی است که به مخاطب کمک می‌کند تا همراه با شخصیت اول قصه یعنی «هاشم» وارد دوران پر از ابهام مشروطه شود و با تردیدهای این شخصیت برای کشتن یا نکشتن شیخ فضل‌الله نوری همراه شود تا به یقین برسد. این روایت شامل فصل‌های متفاوتی است که یکی در میان در کتاب قرار گرفته است؛ فصل‌هایی با محوریت هاشم که از دید دانای کل در ایران روایت می‌شود و فصل‌هایی با محوریت علی قلی‌خان که به زبان اول شخص مفرد و در پاریس بیان می‌شود. علی قلی‌خان یکی از روسای ایل بختیاری است که در ماجرای مشروطه و پس از آن نقش اساسی در این نهضت داشته است. هرچند این فصل‌ها هرگز باهم تداخل پیدا نمی‌کنند اما حامد اشتری، نویسنده کتاب با ماجرایی در گذشته این فصل‌ها را به یکدیگر پیوند می‌زند. رمان بخوبی توانسته بود فضای غبارآلود آن سال‌ها و ماجرای شهادت مظلومانه شیخ فضل‌الله نوری را پیش چشم مخاطبانش ترسیم کند. در کنار روایت اصلی داستان، نویسنده سعی کرده نگاهی نیز به ماجرای دخالت همیشگی بیگانگان در امور داخلی ایران داشته باشد. هر چند نویسنده قصه با اضافه کردن ماجرایی عاشقانه بار عاطفی و احساسی بیشتری به متن داده اما این موضوع باعث نشده تا او بار اصلی جذابیت قصه‌اش را بر دوش روایت احساسی ماجرا بگذارد. «قربانی طهران» که با قیمت 20 هزار تومان توسط نشر معارف در سال 1398 به چاپ رسیده، دارای نثری متفاوت است که به نثر دوره قاجار نزدیک می‌شود، بی‌آنکه به تکلف و دشواری برسد. در «قربانی طهران» بویژه در فصل‌های مربوط به پاریس، مخاطب با نقطه‌چین‌هایی مواجه است که به نظر می‌رسد نویسنده آنها را به جای جملات حذف شده در ممیزی قرار داده است، حال سوال این است که نقش این نقطه‌چین‌ها در روند بازگو کردن داستان به چه میزان است؟ سوالی که تا کتاب را نخوانید نمی‌توانید پاسخی درست برای آن پیدا کنید. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «شیخ رأس ساعت از  خانه خارج شد و وقایع چند روز گذشته مجدد تکرار شد. این بار اما در سلام بر شیخ پیشی گرفت. شخصی که چتر به دست در خانه ایستاده بود جلو آمد و چتر را بر سر شیخ گرفت و همگی به سوی مسجد راهی شدند. با خودش گفت: اگر درباری نبود نیاز به حمال چتر نداشت که!»

]]>
https://nashremaaref.ir/%d9%82%d8%b5%d9%87-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b7%d9%87/feed/ 0